میان عزت و هژمونی:

 آینده مذاکرات بین ایران و آمریکا و پیامدهای جهانی آن

عصرآزادی آنلاین/ دکتر قدیر گلکاریان، مدرس روابط بین الملل Near East University

در هفته‌های اخیر، تنش‌ها پیرامون برنامه هسته‌ای ایران با شدت تازه‌ای در فضای سیاسی بین‌المللی مطرح شده است. دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور پیشین ایالات متحده و مارکو روبیو، سناتور جمهوری‌خواه، بار دیگر با موضعی سخت‌گیرانه اعلام کردند که ایران هیچ گونه حقی برای غنی‌سازی اورانیوم ندارد! در سوی دیگر، مقام معظم رهبری و دیگر مقامات سیاسی کشورمان با قاطعیت تأکید کرده‌اند که از آرمان‌های هسته‌ای خود دست نخواهند کشید و آن را نماد “عزت ملی و استقلال” می‌دانند. این تقابل آشکار – میان تأکید آمریکا بر خلع ید کامل و اصرار ایران بر حق حاکمیتی خود – ما را با پرسش‌های جدی روبرو می‌سازد: آیا مذاکرات در مسیر بن‌بست حرکت می‌کنند یا راهی برای مصالحه باقی مانده است؟ در صورت شکست گفت و گوها، کدام طرف آسیب‌پذیرتر خواهد بود؟ از همه مهم تر اینکه، سرنوشت صلح و امنیت در خاورمیانه و جهان چه خواهد شد؟

در پاسخ به این پرسش ها شایسته خواهد بود که نگاهی چند وجهی به موضوع داشته باشیم و ببینیم تعارض روایت ها در قالب مشروعیت متقابل است یا ریشه در تقابل بنیادین دارد. ریشه‌یابی این بحران، به شکاف عمیقی در روایت‌های سیاسی دو طرف مربوط می‌شود. از دیدگاه آمریکا – به‌ ویژه جریان جمهوری‌خواه – برنامه هسته‌ای ایران تهدیدی مستقیم برای امنیت منطقه‌ای و جهانی و به ویژه امنیت رژیم صهیونیستی است. دقیقاً همین نگرش قوی و حضور چندین مهره کلیدی از نئوکان ها و جمهوری‌خواهان متعصب باعث شد که ترامپ را در دوره ریاست جمهوری نخست متقاعد و وادار به خروج از توافق هسته‌ای  در سال ۲۰۱۸ کند که همین رفتار موجب کلید خوردن دوره سیاست “فشار حداکثری” شد و آغازی برمسیر تقابل به شمار رفت. اظهارات اخیر ترامپ و روبیو نیز تداوم همان سیاست را نشان می‌دهد: ایران انقلابی قابل اعتماد نیست، حتی با نظارت‌های بین‌المللی هم نمی‌توان به جمهوری اسلامی ایران اعتماد کرد!

اما از دیدگاه جمهوری اسلامی، برنامه هسته‌ای نه تنها کاربردی صلح‌آمیز دارد، بلکه نماد ایستادگی در برابر سلطه‌جویی غرب است. از نگاه تهران، تسلیم در برابر فشارها به معنای شکست ملی است. غنی‌سازی اورانیوم برای ایران تنها یک پروژه علمی نیست، بلکه ابزار بازسازی حیثیت ملی پس از دهه‌ها جنگ، تحریم و تهدید محسوب می‌شود.

اگرچه مواضع علنی طرفین بسیار سرسختانه به نظر می‌رسد، اما در پشت درهای بسته، همواره کانال‌های ارتباطی فعالی در جریان بوده است. یعنی در دوره بعد و دولت بایدن چشم‌انداز دیپلماتیک برای رسیدن به توافق روزنه‌های امیدی را ایجاد کرده بود. به طوری که بایدن در آغاز کار خود اعلام کرد که در صورت بازگشت ایران به تعهدات برجامی، آماده‌ رفع تدریجی تحریم‌هاست. ایران نیز خواستار لغو کامل و فوری همه تحریم‌ها شده  بود. در این میان، رخدادها و نگرش های متعددی چه از جانب ایران و چه از جانب افراطیون آمریکایی و به ویژه اسرائیل، گره اصلی همچنان پابرجا ماند و تا به این مرحله رسیده است که همه تعقیب می‌کنیم. آمریکا خواهان تضمین پیش از پاداش است و ایران پاداش می‌خواهد تا تضمین لازم را بدهد. صد البته حق با ایران است.

با این حال، تجربه‌ گذشته نشان می‌دهد که حتی در اوج تنش نیز امکان توافق وجود داشته است؛ نمونه بارز آن، توافق برجام در سال ۲۰۱۵. انگیزه‌ مشترک در این توافق با هدف اجتناب از جنگ، ثبات بازار انرژی و مدیریت بحران‌های منطقه‌ای بود و شرایط مذکور تا به امروز نیز نه تنها حل نشده است که خیلی هم پیچیده شده و شرایط برای همگان شکننده است و تنها عوامل اصلی یعنی ایران و آمریکا را متوجه خود نمی‌کند.

در چند روز گذشته در فضای مجازی برخی از دوستان و پیگیر کنندگان نوشته‌هایم پرسیده‌اند که با وضعیت کنونی آیا شکست قطعی مذاکرات وجود دارد یا نه؟ اگر چنین رخدادی پیش بیاید کدام طرف بیش از دیگری زیان می‌بیند؟

لازم به ذکر است که شکست مذاکرات و به بن‌بست رسیدن آن پیامدهای سنگینی نه تنها برای ایران و ایالات متحده، بلکه برای بسیاری از کشورهای منطقه در بر خواهد داشت، هرچند این پیامدها برای دو طرف یکسان نیست. برای ایران، نتیجه فوری آن فشار اقتصادی مضاعف خواهد بود. تحریم‌های مالی و نفتی تاکنون ضربات شدیدی به اقتصاد وارد کرده‌اند. تورم، بیکاری، کاهش ارزش پول ملی وبعضا نارضایتی اجتماعی از جمله آنها است و در صورت شکست دیپلماسی، ایالات متحده می‌تواند به اعمال تحریم‌های شدیدتر یا حتی اقدامات نظامی محدود توسط اسرائیل با همکاری خودش منجر شود.

البته آمریکا نیز هر چند از منظری متفاوت ولی بسیار متضرر خواهد بود. ترامپی که اخیراً در سفر خود به حوزه خلیج فارس به دنبال سرمایه‌گذاری های بلند مدت بوده و کشورهای حوزه نیز با امید و آرزو به دنبال آرامش و امنیت در منطقه هستند، در صورت به بن‌بست رسیدن مذاکرات اولین ضربه آمریکا از همین ناحیه خواهد بود. چه جنگی صورت پذیرد و چه نپذیرد، همین شرایط دلواپسی شرایط را برای سرمایه‌گذاری دشوارتر خواهد کرد. در درازمدت، انزوای دیپلماتیک ایران می‌تواند روابط این کشور با روسیه و چین را تقویت کند و توازن قدرت جهانی را به زیان واشنگتن تغییر دهد. همچنین، افزایش قیمت انرژی، تشدید بحران‌های مهاجرتی از جمله پیامدهای احتمالی شکست مذاکرات برای ایالات متحده است.

در کنار اینها اگر با افقی روشن به مسایل بنگریم، پیامدهای منطقه‌ای موجب خواهد شد که کشورهای هم پیمان ایالات متحده، ترامپ را مجبور به یافتن راه برون رفت کند. چون هیچ کشوری در خاورمیانه مایل نیست در آستانه التهاب باشد و حتی اندیشه چنین چیزی کابوسی برای کشورهای منطقه‌ای است. ایالات متحده خود می‌داند که خروج مذاکرات از مسیر، آثار مخربی بر خاورمیانه خواهد داشت. اسرائیل که برنامه هسته‌ای ایران را تهدیدی وجودی تلقی می‌کند، ممکن است به اقدامات نظامی یک‌جانبه دست بزند. عربستان سعودی نیز احتمالاً به دنبال برنامه هسته‌ای خود خواهد رفت و روند خطرناک تسلیحات اتمی در منطقه آغاز خواهد شد و یا جنگی خانمان سوز همه را به درون شعله‌ها خواهد کشید.

کشورهای تحت نفوذ ایران مانند عراق، لبنان و سوریه به جبهه‌های تنش بدل خواهند شد. در سوی دیگر، بازیگران غیردولتی مانند حزب‌الله و حوثی‌ها ممکن است با جسارت بیشتری وارد عمل شوند و گروه‌هایی که فعلاً ساکت و یا منفعل هستند، اما بار دیگر همچون داعش ممکن است از خلأ امنیتی بهره برده و شرایط را چنان ناگوار سازند که واشنگتن هیچ علاقه‌ای به آن ندارد. در کنار اینها نباید فراموش کرد که بحران ایران و آمریکا در خلأ اتفاق نمی‌افتد. چین و روسیه به‌عنوان شرکای راهبردی ایران، حضور خود را در منطقه گسترش داده‌اند. چین از طریق پروژه‌های زیرساختی و روسیه از مسیر همکاری‌های نظامی، با تهران متحد هستند.

در صورت انزوای بیشتر ایران توسط غرب، تهران به ‌سوی شرق گرایش بیشتری پیدا خواهد کرد. این روند ممکن است به شکل‌گیری نوعی بلوک ضدغربی منجر شود که ساختار نظم جهانی را به چالش بکشد. به این ترتیب، ایران ممکن است به صحنه‌ رقابت ژئوپلیتیک میان ابرقدرت‌های جهان بدل شود؛ میدانی که فراتر از موضوع هسته‌ای، سرنوشت نظم جدید جهانی را رقم خواهد زد. یعنی باید بدانیم که شرایط به گونه‌ای نیست که همه چیز را تاریک و خطری تک جنبه برای ایران بدانیم. مشکلات حاصل از به نتیجه رسیدن مذاکرات برای ایالات متحده بسی علیحده و شدیدتر از ایران خواهد بود. اینکه رهبران سیاسی ایالات متحده هر از گاهی میدان داری کرده و رجز خوانی می‌کنند، صرفاً برای گرفتن امتیاز بیشتر و یا به زعم آنان مصداق “از مرگ بگیر تا به تب راضی شود!” می‌باشد.

با وجود همه‌ نشانه‌های منفی، دستیابی به صلح همچنان ممکن است. برجام نمونه‌ای تاریخی از امکان توافق میان دشمنان دیرینه بود. احتمال دارد که دو طرف به‌ جای توافق جامع، به‌سوی یک مسیر “گام ‌به ‌گام” حرکت کنند. برای مثال، ایران می‌تواند سطح غنی‌سازی را کاهش دهد و در مقابل، آمریکا برخی تحریم‌ها را تعلیق کند. اقدامات اعتمادساز مانند تبادل زندانیان، همکاری‌های بشردوستانه و کاهش تنش‌های منطقه‌ای می‌توانند زمینه‌ساز توافقی بلندمدت‌تر باشند. اما تحقق این سناریو مستلزم وجود روحیه ای شجاع و آینده‌نگر و مذاکره کنندگان جسور و عاقل است. در سایه چنین شرایطی است که هزینه‌های داخلی وسیله وجه‌المصالحه منافع سیاسی و جناحی نشده و منافع ملی بر مسایل دیگر ترجیح داده می‌شود. به نظر می‌رسد ویتکاف نیز همین روش را برای جامعه داخلی ایالات متحده و نمایندگان تندرو انجام می‌دهد. در نهایت، بحران هسته‌ای ایران و آمریکا صرفاً یک تقابل دوجانبه نیست، بلکه بازتابی از جهانی در حال دگرگونی است؛ جهانی که در آن تعارض میان نظم قدیم و قدرت‌های نوظهور، مفاهیم امنیت، استقلال و عدالت را از نو تعریف می‌کند. برای آمریکا، حفظ هژمونی و نظم بین‌المللی مطرح است. برای ایران، تثبیت جایگاه خود به‌ عنوان کشوری مستقل و مقاوم. آیا تاریخ این‌ بار به جای تکرار جنگ و تحریم، فرصتی برای درایت و اعتدال فراهم خواهد کرد؟

امید آن است که سیاست‌مداران هر دو طرف، از گذشته درس بگیرند و آینده را گروگان افتخارات گذشته نسازند. از همه مهم تر اینکه، در داخل کشور به این حقیقت انکارناپذیر برسیم که روح ملی همیشه پشتوانه کشور و ضمانت امنیت و وحدت است. از این رو، موضوع هسته‌ای را بیش از آنکه به سایر مجاری هدایت کنیم، لازم است از منظر منافع ملی و روح و عزت ملی باز تعریف شود که حلقه پیوند دهنده میان اقشار مختلف جامعه همانا عزت و غرور ملی خواهد بود.

ارسال یک پاسخ