از اشغال سفارت تا انزوای استراتژیک؛ ایران در چهل‌وشش سال تجربه و خطا

سرمقاله – فروغ آزادی / سید وحید پیمان

چهل‌وشش سال از روزی می‌گذرد که گروهی از جوانان انقلابی با اشغال سفارت آمریکا، درِ فصل تازه‌ای از روابط ایران و جهان را گشودند؛ فصلی که با هیجان انقلابی آغاز شد اما با تنش، تحریم و انزوا ادامه یافت. آن اقدام که در ذهن عاملانش نشانه‌ای از استقلال و مقاومت بود، به‌تدریج به سنگ‌بنای سیاست خارجی پرهزینه‌ای بدل شد که هنوز تبعاتش بر اقتصاد و جایگاه بین‌المللی ایران سایه انداخته است.

تحریم‌های اولیه آمریکا در دهه ۶۰ خورشیدی، محدود و قابل مدیریت بودند. اما با گذر زمان و تشدید بحران هسته‌ای، این تحریم‌ها به شبکه‌ای چندلایه و فراگیر تبدیل شدند که شریان‌های اصلی اقتصاد کشور را بستند. نقطه‌ی اوج، جنگ ۱۲ روزه ایران و اسرائیل و بمباران تاسیسات هسته‌ای توسط آمریکا بود؛ جایی که روابط تهران و واشنگتن به پایین‌ترین سطح خود در نیم قرن اخیر رسید و اروپا نیز با فعال کردن مکانیسم اسنپ‌بک، تحریم‌های برجامی را بازگرداند.

در این میان، دو عامل درونی بیش از دشمنان خارجی در تعمیق بحران نقش داشته‌اند: کاسبان تحریم و تندروهای روسوفیل.
کاسبان تحریم، همان شبکه‌های قدرتمند اقتصادی‌اند که در سایه محدودیت‌ها و نبود شفافیت، از اقتصاد تحریمی سودهای کلان برده‌اند. آن‌ها از هرگونه بهبود روابط خارجی بیم دارند، زیرا بقایشان در گرو تداوم انسداد اقتصادی است. تحریم برای مردم رنج است اما برای آنان فرصت. هر گشایش دیپلماتیکی به‌منزله تهدیدی برای تجارت خاکستری و درآمدهای بی‌حسابشان است.

در سطح سیاسی نیز، جریان کوچکی از تندروهای روسوفیل علی‌رغم اقلیت بودن، مراکز تصمیم‌گیری و نهادهای کلیدی را در قبضه دارند. آنان با ترویج سیاست «نگاه مطلق به شرق» و نفی هرگونه تعامل با غرب، استقلال واقعی کشور را به نوعی وابستگی سیاسی به مسکو و پکن بدل کرده‌اند؛ در حالی که تاریخ گواهی می‌دهد روسیه در هیچ مقطعی شریک منافع ایران نبوده بلکه اغلب از موقعیت آسیب‌پذیر تهران برای چانه‌زنی با غرب بهره برده است.

سیاست «نه شرقی، نه غربی» که روزی شعار عزت ملی بود، در عمل به «تماماً شرقی» تبدیل شده است. این تغییر جهت، نه بر پایه عقلانیت ژئوپلیتیکی، بلکه بر بستر بی‌اعتمادی مزمن به غرب و نفوذ فکری اقلیتی پرنفوذ شکل گرفته است.

مهار این دو گروه ــ کاسبان تحریم و روسوفیل‌های تندرو ــ نیازمند بازتعریف ساختار قدرت و تصمیم‌گیری در ایران است. نخست، شفافیت اقتصادی باید اصل غیرقابل‌مذاکره‌ی حکمرانی باشد تا شبکه‌های فسادزا منحل شوند. دوم، سیاست خارجی باید از انحصار جناحی و ایدئولوژیک خارج شود و به دیپلماسی ملی بازگردد؛ دیپلماسی‌ای که منافع مردم را بر مصلحت گروه‌ها مقدم بداند.

راه ایران نه در شرق است و نه در غرب، بلکه در بازگشت به عقلانیت، گفت‌وگو و تعامل سازنده با جهان است. کشوری با این ظرفیت انسانی، فرهنگی و طبیعی، سزاوار انزوا نیست. اگر نظام تصمیم‌گیری کشور از مدار شعار خارج شود و به عقل جمعی، علم اقتصاد و منافع ملی تکیه کند، هنوز می‌توان از دل این بحران، فصلی تازه گشود — فصلی که در آن، ایران نه قربانی تاریخ، بلکه نویسنده آینده خود باشد.

ارسال یک پاسخ