ایران در میدان فشارهای چندلایه؛ رهایی یا فرسایش؟!

عصرآزادی آنلاین/ دکتر قدیر گلکاریان، مدرس روابط بین الملل Near East University

بالاخره شورای حکام آزانس بین‌المللی انرژی اتمی قطعنامه‌ای علیه ایران صادر کرد و خواسته‌های خود را در آن جایگزین کرد و به عبارتی روشن تر درخواست های همیشگی اش را دیکته کرد. اما آنچه باید بدان توجه نمود این که، قطعنامه تازه شورای حکام، نه نشانه شکست ایران است و نه صرفاً یک متن فنی؛ بلکه بخشی از جنگ روانی ساختاری غرب است که با هدف نگه‌داشتن کشور در وضعیت تعلیق دائمی طراحی شده است. در پس این اقدام، مهندسیِ ذهنی و اقتصادی دیده می‌شود: ساختن فضایی که نه به جنگ منتهی شود و نه به صلح، اما هر روز اندکی از توان توسعه ایران را می‌کاهد.

غرب می‌داند که فروپاشی تهران ممکن نیست، پس به سراغ ساییدگی آرام رفته است؛ همان سیاستی که در آن فشار، نه برای تسلیم، بلکه برای فرسایش است. هم‌زمان ادعای ترامپ درباره آمادگی برای مذاکره، ظاهری متناقض اما در حقیقت ادامه همین بازی بزرگ است: فشار برای مذاکره، و مذاکره برای استمرار فشار. قطعنامه امروز تنها یک گام دیگر در پازلی است که می‌کوشد ایران را در تونلی از انتظار و نااطمینانی نگه دارد؛ تونلی که پایان آن نه در وین نوشته می‌شود و نه در واشنگتن، بلکه در تهران و در شیوه‌ای که کشور تصمیم می‌گیرد از این چرخه خارج شود.

صدور قطعنامه جدید شورای حکام علیه ایران، برخلاف ظاهر آرام و اداری‌اش، در دل خود نشانه‌ای از یک بازی بزرگ‌تر دارد؛ بازی‌ای که سال‌هاست میان تهران و قدرت‌های غربی جریان دارد و هر بار با شکل و نام تازه‌ای بازتولید می‌شود. این بار نه سخن از اسنپ‌بک است و نه تهدید فوری انتقال پرونده به شورای امنیت؛ بلکه از همه مهم‌تر، تلاش سیستماتیک غرب برای ساختن یک فضای روانی علیه ایران است، فضایی که هدفش نه شکست نظامی تهران است و نه حتی دست یافتن به توافقی پایدار، بلکه ایجاد بی‌ثباتی مزمن در اقتصاد و جامعه ایران. غرب به خوبی می‌داند که ایران امروز کشوری است که توانسته در برابر جنگ‌های نیابتی، تحریم‌های سنگین و فشارهای همه‌جانبه تاب بیاورد. بنابراین، تلاش آنها نه برای فروپاشی سریع، بلکه برای ساییدگی مداوم است؛ ساییدگی‌ای که هر روز، اندکی اعتماد عمومی، اندکی ثبات اقتصادی و اندکی آرامش اجتماعی را هدف قرار می‌دهد.

در پس این قطعنامه، یک واقعیت نهفته است: غرب در برابر ایران به بن‌بست رسیده، اما این بن‌بست به معنای توقف فشار نیست. درست مانند مهندسی یک سد در برابر رودی که متوقف نمی‌شود، غرب هم فشار را رها نمی‌کند؛ تنها شکل آن را عوض می‌کند. زمانی توافق را ابزار کنترل می‌دانستند، امروز فشار را ابزار مذاکره؛ و فردا شاید چیز دیگری. مسئله اما یک چیز است: نگه‌داشتن ایران در وضعیت تعلیق دائمی؛ نه آنقدر بحران که جنگ شود، و نه آنقدر آرامش که توسعه آغاز شود. این همان منطقه خاکستری است که آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها آن را بهترین حالت برای مدیریت ایران می‌دانند. زیرا به زعم خود یقین دارند که کلید همه درهای بسته‌ آنان در انفجار اجتماعی است.

ایران سال‌هاست تحت تحریم شدید زندگی می‌کند و ساختار قدرت توانسته خود را با این شرایط وفق دهد. از نگاه غرب، تاب‌آوری ایران یک مشکل است، زیرا هر میزان فشار اقتصادی، تهران را به نقطه تسلیم نمی‌رساند. فشارهای امروز، برخلاف دهه قبل، برای وادار کردن ایران به عقب‌نشینی نیست؛ بلکه هدف، فرسایش تدریجی توسعه، ایجاد نااطمینانی دائمی و مختل کردن افق بلندمدت کشور است. هر قطعنامه تازه، هر گزارش آژانس و هر تهدید سیاسی، مانند پیچیدن صدای آژیر بی‌پایان در گوش جامعه، کارکردی کاملاً روانی دارد. بازارها به‌هم می‌ریزند، سرمایه‌گذار عقب می‌کشد و جامعه لحظه‌ای احساس می‌کند زمین زیر پایش لرزید. این لرزش واقعی نیست؛ بلکه طراحی شده است. واقعیت غرب همین است: آنها برای شکست دادن ایران به “جنگ روانی ساختاری” متوسل شده‌اند، نه جنگ سخت.

اما پرسش اصلی اینجاست: آیا این فشارها در نهایت ایران را به زانو در خواهد آورد؟ پاسخ، “نه” است، اما این “نه” یک پیام روشن دارد: غرب نمی‌تواند ایران را شکست دهد، اما می‌تواند مسیر توسعه‌اش را ناهموار کند. ایران کشوری نیست که با چند قطعنامه یا تحریم جدید تسلیم شود؛ ساختار سیاسی و اجتماعی کشور بارها در بحران‌های عمیق‌تر نیز ایستادگی کرده است. اما مشکل اینجاست که ایستادگی به معنای پیشرفت نیست. آنچه باید مورد توجه قرار گیرد، این حقیقت است که ایران در شرایط فعلی ایستاده؛ اما ایستای ایستاده. چالش سیاست خارجی ایران همین‌جاست: چگونه باید از مرحله “بقا” عبور کرد و وارد مرحله “توسعه” شد؟ این نیت و مقصود را می توان در اظهارنظرات ترامپ به روشنی دید.

در همین میان، ادعای ترامپ برای مذاکره با ایران، تضادی عجیب با فشارهای موجود ایجاد کرده است. در واقع، رفتار ترامپ از دید بسیاری تناقض‌آمیز به نظر می‌رسد: از یک طرف شدیدترین فشارها، از سوی دیگر دعوت به گفت و گو. اما در منطق ترامپ، هیچ تناقضی وجود ندارد. او همواره بر پایه اصل ساده‌ای عمل کرده: “ضربه بزن تا مذاکره کنی؛ فشار بده تا امتیاز بگیری.”

ترامپ سیاست را نه مانند یک بازی شطرنج پیچیده، بلکه مانند معامله‌ای بزرگ می‌بیند که در آن طرف مقابل باید احساس کند زمان علیه اوست. قطعنامه شورای حکام، دقیقاً کاری می‌کند که ایران احساس کند زمان علیه اوست؛ و بلافاصله ادعای آمادگی برای مذاکره مطرح می‌شود تا او خود را “تنها راه خروج از بحران” معرفی کند. این یک بازی روانی است: ترامپ فشار ایجاد می‌کند تا مذاکره را ارزشمند جلوه دهد؛ و مذاکره را مطرح می‌کند تا فشار او مشروعیت پیدا کند.

اما مسئله مهم تر این است که ترامپ می‌داند بدون یک توافق کنترل‌شده، تنش‌های منطقه‌ای ممکن است به جنگی گسترده تبدیل شود؛ و چنین جنگی برای او که انتخابات آینده‌اش در گرو پیروزی اقتصادی و ثبات داخلی است، فاجعه‌بار خواهد بود. بنابراین، فشارها را تشدید می‌کند، اما هم‌زمان در را باز می‌گذارد. این “فشار-مذاکره” در ظاهر تناقض، اما در عمل یک استراتژی واحد است: نگه داشتن ایران در وضعیتی که نه بتواند بحران را پایان دهد و نه بتواند از آن عبور کند.

ایران در این میان در موقعیتی دشوارو بسیار سخت قرار دارد. از یک سو جنگ سایه با اسرائیل همچنان ادامه دارد؛ از سوی دیگر حملات متقابل، تهدیدهای نامعلوم و فشارهای سیاسی غرب هر روز دایره بازی را تنگ‌تر می‌کنند. در داخل نیز سایه بی‌ثباتی اقتصادی و نگرانی اجتماعی، بحران های متعدد همچون آب و بعضا ناهنجاری های اخلاقی و روانی جوانان و رشد روح پرخاشگری – که همگی ریشه در ناامیدی و بی هدفی نسل جدید دارد.- تمام این ها باعث شده است تا هرگونه پیش‌بینی بلندمدت دشوار شود. این شرایط ترکیبی، سیاست خارجی ایران را در موقعیتی قرار داده که به سادگی نمی‌تواند صرفاً دفاعی عمل کند، اما در عین حال نمی‌تواند بدون در نظر گرفتن تبعات داخلی و منطقه‌ای، به هر پیشنهاد خارجی نیز پاسخ مثبت دهد.

در چنین بستری، قطعنامه شورای حکام تنها یک سند حقوقی نیست؛ بلکه تکه‌ای از یک پازل بزرگ‌تر است. تهران اگر بخواهد در این پازل پیروز شود، باید قواعد بازی را تغییر دهد، نه آنکه همچنان در زمین طراحی‌شده‌ی واشنگتن بازی کند. نخستین گام در تغییر قواعد، بازگرداندن پرونده هسته‌ای به مسیر فنی و دور کردن آن از دست سیاستمداران غربی است. هر چه اختلافات با آژانس ادامه یابد، غرب بهانه بیشتری برای فشار پیدا می‌کند؛ اما اگر تهران بتواند با مدیریت حساب‌شده، بخش‌های فنی پرونده را ترمیم کند، دست غرب از نظر حقوقی خالی خواهد ماند. این کار نه عقب‌نشینی است و نه امتیاز دادن؛ بلکه بازگرداندن کنترل پرونده به زمین “قواعد بین‌المللی” است و نه “جنگ روانی”.

از سوی دیگر، ایران باید برگ هسته‌ای را از یک ابزار تنش، به یک ابزار چانه‌زنی هدفمند تبدیل کند. سال‌هاست که هر فشار تازه غرب با گام تازه ایران در توسعه برنامه هسته‌ای پاسخ داده شده و این چرخه اگرچه بازدارندگی ایجاد کرده، اما در میان‌مدت خوراک تبلیغاتی برای دشمنان فراهم کرده است. ایران اگر بتواند یک پله‌بندی شفاف تعریف کند – هر عقب‌نشینی در برابر چه سطحی از رفع تحریم انجام می‌شود – آن گاه سیاست خارجی کشور از حالت واکنشی خارج شده و تبدیل به یک راهبرد فعال خواهد شد.

در کنار اینها، دیپلماسی منطقه‌ای ایران نیازمند بازتعریف است. تکیه بر روسیه و چین، هرچند مهم است، اما کافی نیست؛ زیرا این دو قدرت در بزنگاه‌ها حاضر نیستند بهای سنگینی برای حمایت از ایران بپردازند. ایران باید در خلیج فارس به تفاهم‌های امنیتی جدیدی دست یابد تا هزینه‌های ادامه فشار علیه خود را برای غرب افزایش دهد. هر چه منطقه آرام‌تر باشد، دست لابی‌های ضدایرانی برای تحریک آمریکا بسته‌تر خواهد شد. اخبار مربوط به نامه پزشکیان به بن سلمان در آستانه سفر وی به واشنگتن- هرچند این خبر ضد و نقیض است و نمی توان به صحت وسقم آن پی برد- و موضع گیری بن سلمان در برابر ترامپ در حل بحران هسته‌ای ایران خود دلیلی متقن بر استفاده از پتانسیل بهره‌گیری از جانبداری کشورهای همسایه است.

در نهایت، هیچ استراتژی خارجی بدون اصلاحات داخلی موفق نخواهد شد. غرب دقیقاً روی همان حلقه‌ای بازی می‌کند که در آن فشار خارجی، نارضایتی داخلی را تقویت می‌کند. اگر ساختار اقتصادی و فضای اجتماعی کشور ثبات پیدا کند، ابزار فشار غرب بی‌اثر می‌شود. به نظر می رسد توسعه اقتصادی، اصلاح حکمرانی و ترمیم شکاف دولت و جامعه، نه یک موضوع داخلی صرف، بلکه بخشی از راهبرد امنیت ملی ایران می تواند باشد.

در چشم‌انداز پیش‌رو، غرب در شکست دادن ایران موفق نخواهد شد، اما ایران نیز اگر تنها با ابزار مقاومت و بدون ابتکار عمل وارد میدان شود، مسیر دشواری خواهد داشت. سیاست خردمندانه آن است که ایران از “وضعیت تعلیق دائمی” خارج شود؛ وضعیتی که نه جنگ است و نه صلح، نه توسعه است و نه فروپاشی، اما همه‌چیز را در حالت معلق نگه می‌دارد. خروج از این وضعیت تنها زمانی ممکن است که ایران هم‌زمان سه مسیر را طی کند: مدیریت فنی پرونده هسته‌ای، ایجاد یک راهبرد چانه‌زنی روشن، و اصلاحات داخلی برای کاستن از اثرات جنگ روانی خارجی.

در نهایت، سرنوشت ایران نه در وین و نه در واشنگتن رقم می‌خورد؛ بلکه در ترکیب تصمیمات تهران تعیین می‌شود. اگر ایران بتواند از این مقطع به‌عنوان فرصتی برای بازتعریف سیاست خارجی استفاده کند، قطعنامه امروز نه آغاز یک بحران تازه، بلکه نقطه شروع بازسازی قدرت ملی خواهد بود.

ارسال یک پاسخ