عظمتِ نگاه

عصرآزادی آنلاین،

نویسنده: سهراب مهدی پور
تابلو: اثرِ هنرمندِ زنده یاد آیناز احمدزاده

ابر، انگشت های خشکش را در مهربانیِ دریا زد و بالای سرِ زمین گرفت؛ مثلِ چتری که باز می شود و سایه می افکَنَد. پایین، امُا تپه ها را دید که در نوازشِ باد، چین خورده بودند و درخت ها را دید که قامت شان برای بیابان، دلگرمی بود. ماه به پاسِ این نگاهِ مهربان، با هِلالش در کنارِ درخت، شانه بر خاک کشید و فروتنانه نشست تا زمین به دلِ درخت بنشیند و غمِ زندگی را از دلش فرو بنشانَد. تنها ابرِ زاینده، از آب دریاها نشان داشت و ماه، رنگِ نیلیِ نگرانی به چهره انداخته بود، دشت و کوه و افق و درختِ زمین زاد، از شعله ی آتش و براده ی آجُرمانند و رنگ گندم، آبرو خریده بودند. هستی، از همه سو و در همه جهت می درخشید؛ گرم و آتشین. ملیکه با دیدن تابلو نتوانست شادی و شعف اش را پنهان کند. در نگاهش، پرسش های آشنایی موج می زد. ماهرو آن را از نگاهِ ملیکه خواند و گفت:« . . . وقتی که دریا بخروشد و خورشید بتابد و ابر، ببارد، زندگی به دنیا می آید!» بعد بلافاصله حرفش را کامل کرد:« زندگی با این سه ارمغانِ زیبا، چیزی کم ندارد!»
برای اولین بار بود که درخت را کف دستِ ماه می گذاشت؛ مثل غولِ قصه ها که انسان را روی انگشتش گرفته باشد. خوب که نگاه کرد، درخت نبود؛ غنچه بود که دورترها، به رنگ دیگری به لاله ی نشکفته می مانست که خطِ لبش به خنده، شکافته بود. ملیکه پرسید: « ماهرو! تو این ها را از کجا می آوری؟»
ماهرو با آرامی گفت: « از جایی نمی آورم، من دنیا را همینطوری می بینم!»
ملیکه دوباره پرسید: « پس چرا ما اینجوری نمی بینیم؟»
ماهرو لبخندی زد و گفت: « همه می توانند دنیا را طور دیگری هم ببینند، منتها باید بخواهند، یعنی تمرین کنند، عادت کنند!. . . مگه نشنیدی که گفته اند: بگذار عظمت، در نگاه تو باشد!»
بعد آهی کشید و ادامه داد:« چرا فکر می کنی همه ی موجوداتِ عالَم، درخت را سبز و برف را سفید و زغال را سیاه می بینند؟» . . .
سهراب مهدی پور
تابلو اثرِ هنرمندِ زنده یاد آیناز احمدزاده

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.