سماور زغالی ماه جان

عصرآزادی آنلاین:
تابلو از: زنده یاد آیناز احمدزاده
نوشته: سهراب مهدی پور
-«سماور را من آتیش میندازم!»
-«نباتِ زعفرانی رو من میارم!»
– «عَسَلحَلوا با من!»
سماورِ برنجی روسی با مهر نیکولا سال هاست غایب سفره است. ماه جان می گفت: «تمام ظرف و ظروف و جُل و پلاس و شال و ترمه ی جهیزیه یه طرف و سماور نیکولا یه طرف!»
از روزی که سماور برنجی کنار گذاشته شد، قوری گلسرخی و استکان های لب طلایی کمرباریکِ هم رفتند توی گنجه و به جایشان یک قوری معمولی و استکان های کوچک آمدند.

ماه جان می گفت: «آن وقت ها از طلیعه ی صبح سماور قُل می زد تا وقتِ خواب. تازه دوباره آب پُرش می کردم و فتیله شو می کشیدم پایین روی شمعک تا صبح آبش یخ نکنه. صبح فقط کافی بود چند حبُه آتیش مینداختم توش، حیوونی شروع می کرد به ریزریز خوندن و دَم دَمای جوش اومدن، صداش قطع می شد و تنش می لرزید. به قول پدرِ خدابیامرزم آدم که خیلی فریاد بزنه، از گلو می افته، اما تنش به تک و تکون می افته!»
تا سماور به آواز بیفتد، ماه جان ریزریز شروع می کرد: «کاکوله نوکون ناااااز، مِرِه بخوان آواااااز، مِن تِرِه زنم سااااااز، تا بِبی مِه دَمساز . . .»
گیلاقا از کنار پنجره می آمد و با خنده می گفت: «تی جانِ قوربان. . . تی آن بِخوانستن مِرِه گرفتار بوکوده»!
ملیکه پرسید: «این ها که گفتی، حقیقت دارن؟»
ماهرو خنده اش را کنترل کرد و گفت: «این ها رو یکی برام تعریف کرده، دیدم چقد تابلوئیه، نشستم اتودش زدم.»
ملیکه دوباره پرسید: «یعنی هر تابلویی یه داستان پُشتشه؟»
ماهرو گفت: «نقاشی و شعر و داستان و بقیه ی هنرها، هرکدوم شون داستانِ آدم هان! خیلی از تابلوها وقتی آماده می شن، می تونن مایه ای برای شعر و داستان باشن. هنرمندا همدیگه رو تکمیل می کنن. امیدوارم یه روز بتونم این تابلو رو تموم کنم تا مردم ببینند و هنرمندا بتونن درباره ش تحلیل و تفسیر کنن!»

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.