مرور برچسب

سهراب مهدی پور

زلال مثل بلور

عصرآزادی آنلاین، تابلو: اثر زنده یاد آیناز احمدزاده نویسنده: سهراب مهدی پور ملیکه گفت: "تو دلت می خواد که این طوری باشه!" ماهرو گفت: " گیرم که استادم و من این جوری خیال می کنیم، مردم، چی؟" ملیکه پرسید: "منظورت چیه؟" ماهرو گفت: "مردم…

خانه روشنان

عصرآزادی آنلاین، تابلو: اثر زنده یاد آیناز احمدزاده نویسنده: سهراب مهدی پور پروانه می دَوَد با بال هایش می نشیند روی بال هایش می خندد به پهنای دریایی از رنگ که بر بال هایش موج می زند رفتن، دو بال می خواهد و هزاران دل که بر…

هنرِ خشم ریزی!

عصرآزادی آنلاین نویسنده: سهراب مهدی پور تابلو اثر هنرمندِ زنده یاد آیناز احمدزاده تازه کارش را تمام کرده بود. رنگ ها هنوز بر قلم مو ماسیده بود و بوم، تَر و چسبناک بود. می دانست که ملیکه از تکراری بودنش اعتراض خواهد کرد. اتفاقا وقتی…

لبریخته ها

عصرآزادی آنلاین، تابلو: اثر زنده یاد آیناز احمدزاده نویسنده: سهراب مهدی پور دانه دانه فرو می چکند لبریخته های بهار هر بار از چارپایه های فصول امّا کدام شان؟ هیچکدام شان مثلِ سرشکِ درخت ها نمی شوند که می غلتند چون مروارید از…

چکامه ی بابا

عصرآزادی آنلاین، تابلو: اثر زنده یاد آیناز احمدزاده نویسنده: سهراب مهدی پور ماهرو پرسید: حافظ تو را به یادِ چی میندازه؟ ملیکه گفت: شیراز ماهرو دوباره پرسید: شیراز کدوم شعر رو به یادت میاره؟ ملیکه نمی دانست کدام بیت از حافظ را نام…

سه ستون

عصرآزادی آنلاین، تابلو: اثر زنده یاد آیناز احمدزاده نویسنده: سهراب مهدی پور ملیکه جواب ها را در ذهنش آماده کرده بود، برای همین تا سوال را شنید، لب باز کرد: "همه یا دو تا دارند یا چهارتا !" ماهرو پرسید: "همه؟" ملیکه گفت: "هشت پا و…

آنکه غنود، آسود!

عصرآزادی آنلاین، تابلو: اثر زنده یاد آیناز احمدزاده نویسنده: سهراب مهدی پور مادر گفت: گوشَت با منه؟ کودک با چشم های خمار به مادر نگاه کرد. نادانیِ معصومی در نگاهش بود. شرنگِ شادی را در جان مادر ریخت. مادر دوباره گفت: مادرها دلشون مثل…

ردپای قلمِ من

عصرآزادی آنلاین، تابلو: اثر زنده یاد آیناز احمدزاده نویسنده: سهراب مهدی پور روزی شاید بیاید که عصرهای دَم کرده ی دلگیر را از خیابان ها پاک کنیم و نگذاریم اشک ها بیشتر از این پیاده روها را بشویند پاییز سهم خود را می تکاند با پنجه…

شیر، شیر است!

عصرآزادی آنلاین، تابلو: اثر زنده یاد آیناز احمدزاده نویسنده: سهراب مهدی پور فقط کافی بود آن اتفاق، یکبار دیگر در جایی دیگر می افتاد، درشان را تخته می کردند. زد و افتاد. با یک حکمِ چند خطی، همه شان را تعطیل کردند. حتی موزه ی اقوام را.…