پریچهر مصباح: انگیزه اصلی نوشته هایم مادرم بوده است

عصرآزادی آنلاین،

پریچهر مصباح متولد هزار و سیصد و سی و هشت در شهرستان کرج به دنیا آمد اولین فرزند غلامحسن مصباح و بانو حُسنیه عدیدی، از همان دوران کودکی زندگی بازی هایش را با او آغاز کرد نه ساله بود که پدرش بر اثر تصادف از بین رفت با مرگ پدر زندگی آرام و بی دغدغه آنها وارد مرحله دیگری شد و روزگار مشت هایش را یکی یکی و به نوبت بر سر خانواده اش می کوبید مادر با شغل معلمی زندگیشان را تأمین میکرد، از همان دوران دبستان و راهنمائی مشخص شد که استعداد کمی در نوشتن دارد انشاء هایی که مینوشت مورد توجه معلم هایش بود و همواره مورد تشویق قرار می گرفت در دوره دبیرستان اشعار کوتاهی مینوشت که در روزنامه دیواری مدرسه و گاه گاهی در مجلات دوره نظام پهلوی چاپ می گردید اما بصورت پراکنده و جدیتی در جمع آوری آنها نداشت.

اولین دل نوشته اش را در سیزده سالگی روز مادر برای مادرم نوشت مهربانی مادر او را واداشت که برایش بنویسد، از آن زمان به بعد شروعی شد تا بتواند گاه گداری دل نوشته ای را به مناسبتی بنویسد، از آن زمان سالها گذشت مهربانی قلم را بخاطر مسائل و مشکلات زندگی از دست داد و دیگر ارتباطی با شعر و شعرخوانی نداشت تا اینکه دوباره این مادر بود که قلم بدستش داد ولی این بار او نبود سوزوگداز بود و جدائی، بار اندوه بود که برشانه های نحیفش سنگینی میکرد سعی کرد با نوشتن در مورد مادر کمی از تألمات نبودنش را بکاهد، مصباح می گوید با رفتن مادر کم کم نیاز به نوشتن در من بیدار شد در مسیری که به سمت مزار مادر میرفتم هر جا کاغذ پاره ای پیدا می کردم می نوشتم و این نوشتن ها برایم مسکنی شد و با گفتن دردهایم به روی کاغذ و سیاه کردن صفحات سپید کاغذ، نوشته هایم همچون خودم عزدار شدند، همین نوشتن انگیزه ای شد برای ماندنم در این دنیای پوشالی و تو خالی امروزه، من خود را شاعر نمیدانم چرا که از دریای آبی و شفاف این فرهنگ اصیل قطره ای نصیبم نشده ولی باز پا در میان ساحل این دریا گذارده و قدمی که نه برای خود، بلکه به یاد مادر گذاشتم تا یادش همواره زنده بماند شمعی برایش روشن کرده و خودم پروانه وار به دور این شمعی که در همیشه دل من روشن می ماند می چرخم، میدانم که نتوانستم در سرزمین پاک بزرگان ادبیات جائی برای خودم بازکنم و از این گلستان حتی شاخه گلُی هم نصیبم نشد پس اگر در نوشته هایم کم و کاستی وجود دارد به دلیل نداشتن آگاهی من بوده، به تشویق دوستانم و برای اینکه یاد مادر را زنده نگه دارم اولین کتابم را بنام حسرت که شامل دل نوشته هائی سوزناک بود در سال 1396 در اولین سالگرد مادر چاپ کرده و تقدیم اقوام و دوستانم نمودم، با این حرکت ذوق درونیم به وجد آمد و باز به عشق مادر و به یاد او کتاب دوم و سوم را هم درسال 1397 بنام (پروازمجموعه اشعار) و در مسیر مادرم شامل پنج رُمان به چاپ رساندم درسال 1398 تألیف کتاب طبابت منظوم نوشته دکتر پزشک جوانمرد و رمُان بلندی به نام قصاص درسال 1399 به چاپ رسید ولی دست از نوشتن برنداشتم و سه کتاب دیگر به نامهای رهائی (مجموعه اشعار) روشنک (رُمان) و تدوین کتاب هشتصد ترانه بخط استاد احمد خوشنویس سال 1346 را در سال 1400 چاپ و تقدیم هنر دوستان نمودم این مجموعه از نظر هنری و ادبی گویشی بسیار شیوا دارد و غنی شده از فرهنگ اصیل ایرانی به صورت فولکوریک (فرهنگ عامیانه) میباشد و کتاب آخر دِل زمین که در رابطه با زلزله بوئین زهرا در شهریور 1341 اتفاق افتاد، تمام داستان ها واقعی هستند و قهرمان های کتاب هایم وجود خارجی دارند.
این راه ادامه خواهد داشت و تا روزی که نفس زندگی همراهیم میکند به یاد مادر خواهم نوشت و اگر عمری باقی بماند تقدیم او خواهم کرد.
با طلوع صبح غم بی تو نمایان می شود
روز روشن در دل تاریکی پنهان می شود
تـلخی ایـام زسیـل حادثـه آیـد پـدیـد
آتش عمرم به یاد تو فروزان می شود

با نبودت شِکوه و درد من افزون گردد
خاک در کاسه چشم و جگرم خون گردد
اشک گرم حاصل بیتابی این سوخته دل
رُخ رنگ باخته با یـاد تـو گلُگون گردد
شعرهای من روان و گویا هستند ساده و تکراری دوستانم گِله دارند که تمام نوشته هایم پُر از غم و اندوه است، من ساده مینویسم انگار که دارم داستانی را به بیان ساده تعریف میکنم همیشه سعی کردم واقعیت ها را همانطور که می بینم بنویسم، طبع من نه معمولیه، نه ستیزه جو، نه مبارز، متاسفانه در هیچ زمینه ای نتونستم راهم را انتخاب کنم و این فرجام دردناک روزهای زندگی نا پایدار منو تشکیل داده، در رُمان هایم تفکرات شخصی خودم تأثیرات وقایع جامعه ی امروز و اتفاق هایی که علت و معلول یکدیگرند را به تجزیه و تحلیل گذاشته ام، در کتاب هایم خیال و واقعیت هر دو دست به دست هم دادند تا از دنیای تاریک اتفاق های بد به دنیای شیرین آینده نزدیک شوند و قلب های سرد از چشمه نورانی عشق نشأت گرفته تا چشمانی تاریک با نور الهی به سرچشمه ی روشنی ها برسند.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.