تاثیر جنگ اوکراین و روسیه بر معادلات صلح جهانی؛

گناه کُشته شدگان چیست؟!

عصرآزادی آنلاین/ ✍محمدرضا ایازی/ دانش آموخته علوم سیاسی

با جمع بندی مطالعه دربحث ژئوپلیتیک و مسائل سیاسی چنین استنباط می شود که بروز مناقشات و درگیری بین روسیه و اوکراین برگرفته از یکی دوسال اخیر نیست بلکه دامنه این اختلاف به چندین سال پرتنش برمی گردد که با حمله روسیه به خاک اوکراین به اوج خود رسید و وقوع این درگیری مسلحانه به دلیل سال ها اختلافات مسلحانه بین دو کشور اروپای شرقی است که صلح جهانی را به مخاطره انداخته است.

از طرف دیگر، عامل دیگر درگیری بین روسیه و اوکراین پس از جنگ جهانی دوم، اروپا بود که «پرده آهنین» معروف را آویزان کرد و کشورهای غربی (سرمایه داری) را از کشورهای شرقی (کمونیستی) به نوعی جدا نمود.

اوکراین بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بود و اگرچه با انحلال آن، تلاش هایش برای نزدیک شدن به غرب مشهود بود اما در سال ۲۰۱۴ بود که این درگیری شکل گرفت.

ویکتور یانوکوویچ، رئیس جمهور وقت اوکراین که طرفدار روسیه بود پس از ماه ها تظاهرات و اعتراضات گسترده از سمت خود برکنار شد و درنتیجه، روسیه به خاک اوکراین در شبه جزیره کریمه که بخشی از کشور تحت کنترل پوتین شد، حمله کرد.

علاوه بر این، او یک کمپین حمایتی را آغاز کرد که امروز نیز ادامه دارد؛ از جدایی طلبان اوکراینی در منطقه مرزی با روسیه به نام دونباس. جنگی در اینجا بین هر دو طرف در جریان است و تخمین زده می شود که بیش از ۱۵ هزار نفر در درگیری های مسلحانه کشته شده اند که بسیاری از آنها غیرنظامی هستند.

ورود به اتحادیه اروپا و ناتو یکی از مهم ترین جزئیات در این مناقشه، عضویت اوکراین در اتحادیه اروپا و ناتو است و این دقیقاً هدف مسکو بود که هرگز این اتفاق نیفتد!

پس از درگیری کریمه، بروکسل تحریم های ساده ای را علیه روسیه وضع کرد که اگر اوکراین بخشی از ناتو بود، این تحریم ها تغییر می کرد لذا طبق اساسنامه آن، در صورت حمله به یک کشور عضو، همه مورد حمله قرار می‌گیرند بنابراین واکنش اتحادیه اروپا و ایالات متحده بسیار قوی‌تر و سخت‌تر می‌بود.

با این اوصاف، اوکراین که دولت فعلی آن به دنبال پیوستن به ناتو است اگرچه هیچ چیز نشان نمی دهد که این اتفاق در کوتاه مدت خواهد افتاد اما کیئف تاکید می کند که مسکو نمی تواند مانع روابط دیپلماتیک بین کشورش و غرب شود، به همین ترتیب، ینس استولتنبرگ دبیرکل ناتو، قبلاً اعلام کرده بود که پوتین قدرت تصمیم گیری در این زمینه را نخواهد داشت.

در نتیجه این اتفاقات تلخ، اینک سازمان های بین المللی را به این تفکر انداخته است که سرمنشاء جنگ های کنونی در شرق اروپا چیست؟ چرا ارباب ها ذاتاً به دنبال تصرف سایر ممالک هستند؟! چرا اربابان و حاکمان مستبد با زیاده خواهی در طول تاریخ، زندگی را بر مذاق رعیّت و مردمان خود همواره تلخ می کنند، صلح کدامین ضرر را متوجه این مستبدان می سازد که از آن گریزانند؟!

شاید برخی زورمدارن به این باور رسیده اند که نظم تک قطبی قدرت جهانی جای خود را به نظم چند قطبی می دهد، با این حال، این روند نمی‌ تواند بدون درگیری انجام شود زیرا ظهور بازیگران بین‌المللی جدید قدرت را از قدرت‌های تثبیت‌ شده‌ای که به رهبری بی‌قید و شرط عادت کرده‌اند می رباید.

هنگامی که ایو لاکوست – جغرافیدان فرانسوی – نوشت که “جغرافیا در درجه اول و مهمتر از همه برای جنگ استفاده می شود” شاید نخبگان و اساتید دانشگاه کمتر به این حلقه مفقوده توجه داشتند و در این اثنا، این آموزش صلح است که به عنوان جایگزینی برای جنگ، خنثی کردن تله های غایت شناختی را نیز ممکن می سازد زیرا جنگ هرگز اجتناب ناپذیر نیست!

همانطور که می دانیم صلح طلبی بخشی از تامل آموزشی در مورد جنگ است و باید در کنار آن در درس تاریخ ملت ها گمارده شود لذا جنگ ها در طول تاریخ جز ویرانگری و کشتار، ره آوردی به ملت ها و تاریخ نویسان نداشته و نخواهد داشت پس اگرچه “نفرین” مذموم است اما باز باید، هر روز اول صبح قبل از هر سخنی بگوییم نفرین بر جنگ و جنگ طلبان!

این واژه نفرت برانگیز که گاهاً تحت عنوان حفاظت از مرزها و به نام وطن شعله ور می گردد به درستی که یک رویداد تاریخی غم انگیز در بین ملل های مختلف بوده، اما کاش روزی بشر شاهد این مهم باشد که در تمام دانشگاه های جهان به جای واژه جنگ سخن از آموزش صلح جهانی تدریس گردد و ما نیز باید به طور عینی به آن رجوع کنیم تا از رفتار مناسب درس بگیریم.

اصطلاح جنگ معمولاً به عنوان استعاره ای برای برانگیختن نبردهای شدید که توسط اراده سیاسی قوی هدایت می شود استفاده می گردد.

استفاده از نیروی نظامی در معنای دقیق کلمه در دهه های اخیر ما به راحتی از “جنگ با مواد مخدر” یا “جنگ با تروریسم” صحبت می کنیم در حالی که استفاده از نیروی نظامی در معنای دقیق کلمه، جنگ را می توان به عنوان یک درگیری مسلحانه در مقیاس بزرگ بین حداقل دو گروه انسانی تعریف کرد.

قبایل، شهرها، جوامع، جنبش های سیاسی، دولت ها، امپراتوری ها، اتحادها، حتی سازمان های بین المللی نیز از این قاعده مستثنی نیستند.

گفته می‌شود که جنگ زمانی کلاسیک یا حتی «متعارف» است که ارتش‌های ملی را با لباس متحدالشکل در هر دو طرف در قالب واحدهای زمینی، دریایی و یا هوایی اجرا می‌کند.

مفهوم جنگ غیرمتعارف استفاده از وسایلی را که اکنون نامتقارن نامیده می شود در بر می گیرد که تکنیک های چریکی (مقاومت، شورش) یا اقدامات تروریستی، استفاده از موشک های بالستیک یا سلاح های شیمیایی حتی بیولوژیکی، هسته ای یا حملات سایبری از آن جمله اند.

یک جنگ بلندمدت کلاسیک می‌تواند شامل چندین نبرد باشد که مقابله مستقیم در “تئاتر عملیات” را شامل می گردد لذا ارتشی که دور از پایگاه‌هایش درگیر است، می‌تواند در یک «کارزار» و مجموعه‌ ای از نبردها در صحنه عملیات شرکت کند؛ واقعیتی که از نیروی نظامی برای یک هدف قهری استفاده می شود!

بر این اساس، یکی از مورخین بزرگ بریتانیا می نویسد درس اصلی تاریخ این است که چیزی به ما نمی‌آموزد! شاید به این دلیل که انسان ها، بر خلاف تقریباً همه حیوانات که به ندرت روی یک سنگ تصادف می کنند هرگز از آن درس نمی گیرند.

هر جنگ درس‌هایی بی بدیلی ارائه می‌دهد که باید در خدمت اجتناب از جنگ‌های جدید باشد اما در مقابل، درس‌های جنگ بزرگ مانند جنگ جهانی به قدری زیاد، متنوع و متناقض هستند که توسط هر نسل بر اساس قوانین، ارزش‌ها و تجربیاتش نادیده گرفته می شوند و در نهایت در سردرگمی قرار می‌گیرند، نوعی که گمان می کنیم تاریخ با حروف بزرگ روی آن می نشیند.

تحلیگران علوم سیاسی جدول ها، فرمول ها یا معادلاتی را برای محاسبه احتمالات جنگ بر اساس متغیرهای مادی مانند سلاح ها و منابع و متغیر های غیرمادی مانند احساسات، ایدئولوژی ها، انگیزه ها و مهمتر از همه، تمایل به جنگ ارائه می دهند و رهبران و حاکمان وظیفه دارند از ابزاری که در اختیار دارند برای انواع هدف ها استفاده کنند.

با یک نگاه سر انگشتی می توان گفت مهم نیست که تفاوت‌های بین دولت‌ها و ملت‌ها چقدر زیاد و بسیار جدی باشد، تقریباً همیشه دو عامل به عنوان عوامل تعیین‌ کننده تعارض بر دیگران غالب است: عامل انسانی (رهبری) و عامل ناشناخته رویدادهای پیش‌بینی نشده یا جرقه‌ها که در عصر کنونی”قوهای سیاه از آن یاد می شود” که در هر بحران بزرگی، فتیله انبار باروت را مشتعل می کنند.

تقریباً در همه جنگ‌ها، از علل مادی، موارد غیر مادی بسیار مهمتر است و در مورد جنگ بزرگ، ناسیونالیسم های خشونت آمیز، ترس از دیگری، انقلاب اقتصادی، اجتماعی، صنعتی، فناوری، جمعیتی، تجاری و غیره که در دهه های پایانی قرن ۱۹ رخ داد، تروریسم، آنارشیسم، مدینه فاضله، از دست دادن احساس خطر پس از نیم قرن صلح، شرف و حیثیت به هر قیمتی، انتقام تحقیر در جنگ های قبلی، بی اعتمادی، بی تدبیری، خود راضی، جهل و اندیشه یا جریان های فکری، مانند مانند داروینیسم اجتماعی و مارکسیسم که به دلایل طبیعی یا اقتصادی رویارویی و پیروزی قوی ترین ها را اجتناب ناپذیر می دانستند.

این مسیر ناهموار تصمیم گیران قدرت های بزرگ آن زمان را به این نتیجه غم انگیز سوق داد که اگر جنگ اجتناب ناپذیر و از اشتباه جدی دیگر ارزان و کوتاه مدت است و ترجیح داده می شود که ابتدا حمله شود.

حقیقت تاریخی، همیشه نسبی و احتمالی مانند حقیقت ژورنالیستی، پیچیده است زیرا هر متغیر به گونه‌ای متفاوت بر هر جنگجو و بی‌طرف تأثیر می‌گذارد، ترس و اعتبار ابرقدرت‌های رو به زوال سپس فرانسه و انگلیس، جاه طلبی برای قدرت‌های نوظهور سپس ژاپن و آلمان، انتقام از کسانی که متحمل شکست شده بودند و به دنبال انتقام بودند تاریخ را با صفحات جنگ بیشتر مزین کرده اند.

مک میلان درنوشته هایش اشاره می کند که «در هر کشور، فشارهایی از درون وجود داشته و خواهد داشت و نمونه ای از این فشار به عنوان مثال یک جنبش کارگری رو به رشد یا نیروهای صراحتاً انقلابی، مطالبات به نفع حق رای زنان، استقلال کشورهای تحت سلطه یا مبارزه طبقاتی، مؤمنان و ضدروحانیون، نظامیان و غیرنظامیان» می باشد.

به هر ترتیب با مراجعه به نظریه های اساتید این عرصه چنین استنباط می گردد که در قضاوت نهایی، عوامل تعیین‌کننده «ایده‌ها، تعصبات، نهادها و تعارض‌ها» نبوده‌اند بلکه زیاده خواهی و سلطه جویی حاکمان و اعوان و انصار آنها عمده نقش اساسی را در ایجاد جنگ و جدال سپری نموده اند و آنان بوده اند ناقوس جنگ را با این عنوان به صدا در آورده اند که پس بیایید جنگ را شروع کنیم! اما متاسفانه هرگز در یک چنین حاکمیت ها “بیایید صلح را بر مدار انسانیت گردهم آوریم” آنچنان مطاع گرانبها و ذی قیمت نبوده و خریدار چندانی نداشته است!

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.