عصرآزادی آنلاین/ دکتر قدیر گلکاریان، مدرس روابط بین الملل Near East University
در سالهای اخیر، جمهوری اسلامی ایران با مجموعهای از بحرانهای پیچیده، همزمان و درهمتنیده مواجه شده است؛ بحرانهایی که نهتنها ساختار حکمرانی، بلکه کلیت روان جمعی ملت را نیز تحت تأثیر قرار دادهاند. در شرایطی که مردم با مشکلات طاقتفرسای اقتصادی، معیشتی، زیستمحیطی و امنیتی دستوپنجه نرم میکنند، دولت نیز زیر فشار بیسابقهای از سوی بازیگران بینالمللی، رسانههای رقیب، جناحهای داخلی و معترضان اجتماعی قرار دارد. سؤال بنیادین این است: آیا راه گریزی از این شرایط وجود دارد؟ و اگر بله، چه مسیری باید پیموده شود تا آرامش به جامعه بازگردد؟
بحران های اقتصادی؛ از معیشت تا کم شدن اعتماد عمومی: ایران اکنون در وضعیت رکود تورمی مزمن قرار دارد. نرخ بیکاری جوانان، شکاف طبقاتی فزاینده، پایین آمدن ارزش پول ملی، و کاهش قدرت خرید مردم، نشانههایی از یک اقتصاد ناکارآمد و ناپایدار است. بر اساس گزارش صندوق بینالمللی پول، نرخ تورم ایران در سالهای اخیر در بین بالاترینهای جهان قرار داشته و رشد اقتصادی تقریباً راکد بوده است. این شرایط تنها بر سفره مردم فشار وارد نمیکند؛ بلکه مستقیماً اعتماد عمومی به دولت و نهادهای اجرایی را نیز کم میکند. در جامعهای که مردم احساس بیپناهی و بیعدالتی میکنند، لاجرم هر سیاستگذاری جدید با واکنش بدبینانهای روبهرو خواهد شد. بحران اعتماد، خطرناکتر از بحران اقتصادی است؛ زیرا حتی در صورت اصلاح سیاستهای اقتصادی، بازسازی سرمایه اجتماعی نیازمند زمان و تلاش چندباره خواهد بود. بحران اقتصادی در ایران را نمیتوان صرفاً با شاخصهای کلاسیک چون نرخ تورم یا رشد تولید ناخالص داخلی سنجید. آنچه اکنون در ایران جریان دارد، ترکیبی است از رکود، تورم، تحریم، فساد و ناکارآمدی سیاستگذاری؛ وضعیتی که کارشناسان آن را “فروپاشی پیشرونده اعتماد اقتصادی” مینامند.
طبق گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، طی ده سال گذشته دهکهای پایین جامعه نه تنها هیچ بهبودی در وضعیت اقتصادی خود تجربه نکردهاند، بلکه سهمشان از ثروت و فرصت بهشدت کاهش یافته است. در عوض، اقلیتی متصل به کانونهای رانت و ثروت، با استفاده از نوسانات نرخ ارز، تحریم، و بازار آزاد، سرمایههای عظیمی را بهدست آوردهاند. این وضعیت چیزی فراتر از فقر است؛” این احساس نابرابری عمیق و تحقیر ساختاری” است که جامعه را می تواند بیثبات کند. در جایی که عدالت اقتصادی غایب است، حتی طبقه متوسط نیز از درون تهی میشود و مشروعیت اقتصادی دولت زیر سؤال میرود.
از نظر اقتصادی، تورم انتظاری هنگامی رخ میدهد که مردم به آینده اقتصاد اعتماد ندارند و بهصورت غریزی، پول را بیارزش و کالا را ارزشمندتر تلقی میکنند. در ایران امروز، این پدیده بهشدت فعال است. مردم به محض دریافت درآمد، به سمت تبدیل آن به دلار، طلا، زمین یا حتی کالاهای بادوام میروند، چون میدانند ارزش پول آنان لحظهای است. این رفتار، نوعی “خودتحریمی روانی” ایجاد میکند. جامعه خود را از مصرف، پسانداز و تولید پایدار محروم میکند، تنها به این دلیل که به آینده اقتصاد بیاعتماد است.
یکی از مشکلات ریشهای در اقتصاد ایران، تعدد مراکز تصمیمگیری، نبود انسجام راهبردی و غلبه سیاست بر اقتصاد است. در بسیاری از مواقع، تصمیمات کلان اقتصادی نه از دل کارشناسی، بلکه از دل مصلحتاندیشیهای سیاسی بیرون میآیند. این مسئله باعث شده سیاستهای ضد تورم، ضد فساد یا حتی حمایت از تولید، پیش از آنکه به مرحله اجرا برسند، قربانی تعارض منافع یا رقابتهای جناحی شوند. برای نمونه، در حوزه کنترل نقدینگی، بارها وعدههایی چون ساماندهی بانکهای خصوصی، مهار مؤسسات مالی ناسالم یا اصلاح یارانهها مطرح شده، اما متاسفانه هیچکدام به ثمر نرسیده است. زیرا در ساختار اجرایی، تحت فشار لابیهای نیرومند، متوقف شده یا به مسیر انحرافی رفته است. از همه این موارد خطرناکتر، زوال اعتماد مردم به سیاستگذاری و کارآمدی دولت است. مردم دیگر به وعدههای بهبود اوضاع بی اعتماد شده اند؛ نه به سخنان مسئولان اقتصادی، نه به گزارشهای بانک مرکزی و مرکز آمار، و نه حتی به بستههای حمایتی دولت. این وضعیت، دولت را در موقعیتی بحرانی قرار داده است. هر تصمیم اقتصادی با مقاومت اجتماعی، شک و بدبینی، یا بیاعتنایی مواجه میشود. در چنین شرایطی، به تعبیر فرناندو هنریک کاردوسو (جامعهشناس و رئیسجمهور سابق برزیل)، دولتها از “دولتهای فعال” به “دولتهای نظارهگر و فرسوده” تبدیل میشوند. آنها دیگر قادر به ایجاد اجماع یا اجرای برنامهای ملی نیستند، چون سرمایه اجتماعی خود را از دست دادهاند.
بحران های زیست محیطی؛ صدای خشم طبیعت: همزمان با فروپاشی نظم معیشتی، طبیعت ایران نیز به مرز هشدار رسیده است. بحران آب در فلات مرکزی، فرونشست زمین در استانهایی چون اصفهان و فارس، خشکشدن تالابها و دریاچهها (از جمله دریاچه اورمیه)،و خاموشیهای گسترده در تابستان، نشانههای هشداردهندهای از سوءمدیریت در حوزه منابع طبیعی است. این بحرانها نهتنها زندگی روزمره مردم را مختل کرده، بلکه مهاجرتهای زیستمحیطی، افزایش نرخ بیکاری در روستاها، و فشار بیشتر بر کلانشهرها را نیز در پی داشته است. به تعبیر باری بوزان، اینها نشانههای بحران امنیت انسانی هستند؛ بحرانی که می تواند مشروعیت دولت را به چالش بکشد.
از سوی دیگر، سیاست خارجی ایران نیز در تنگنای شدیدی قرار دارد. مذاکرات با تروئیکای اروپایی در استانبول عملاً بینتیجه و با اما و اگرها پایان یافته است. گرچه ادامه این مذاکرات بیان میشود ولی وزیر خارجه فرانسه دو روز پیش باز ایران را تهدید به رعایت خواستههای جامعه اروپایی کرد و گفت که در صورت عدم تمکین ایران، تا اواخر تابستان مکانیزم ماشه را اجرا خواهند کرد. خواستههای ایران درباره تضمین رفع تحریمها، آزادسازی داراییها و تثبیت حقوق هستهای خود، هنوز بیپاسخ مانده است. در مقابل، اروپا و آمریکا بار دیگر از احتمال فعالسازی مکانیزم ماشه سخن میگویند؛ مکانیسمی که در صورت اجرایی شدن، میتواند تمام تحریمهای سازمان ملل را بازگرداند و ایران را در انزوای بینالمللی شدیدی قرار دهد و به قول کارشناسان، حتی دادوستد با کشورهای دوست نیز ممکن نخواهد شد. همزمان، اسرائیل و شخص دونالد ترامپ بارها تهدید کردهاند که برای مهار برنامه هستهای ایران، حتی گزینه نظامی را رد نمیکنند. چنین تهدیداتی، فضای منطقه را به شدت ملتهب نگه داشته و دولت را در موقعیت دفاعی دائمی قرار داده است. از نگاه نوواقعگرایان روابط بینالملل، توازن قوا در منطقه به سرعت در حال تغییر است و اگر ایران نتواند بهدرستی موقعیت خود را بازتعریف کند، ممکن است در نظم جدید منطقهای جایگاه خود را از دست بدهد.
جنگ رسانهای و تهاجم روانی که منجر به فرسایش ذهنی ملت میشود: در چنین بستری، جنگ رسانهای گستردهای علیه ایران به راه افتاده است. رسانههای فراملی و شبکههای اجتماعی، هر روزه با انبوهی از اخبار، شایعات، تحلیلهای یکطرفه و محتوای روانپریشساز، تلاش میکنند افکار عمومی را بیثبات نگه دارند. این همان چیزی است که جوزف نای از آن به عنوان قدرت نرم مخرب یاد میکند؛ توانایی شکلدهی به برداشتهای جمعی، نه با زور نظامی، بلکه با کنترل ذهن و احساس. در نتیجه، جامعه در وضعیت “اضطراری دائمی” قرار گرفته است؛ وضعیتی که در آن مرز میان واقعیت و توهم، تهدید و تبلیغ، امنیت و ناامنی بههم میریزد. چنین فضایی، بستر مناسبی برای تصمیمگیریهای هیجانی، اعتراضهای پراکنده و بیسرانجام، و امکان از دسترفتن انسجام اجتماعی است.
آیا راه گریزی برای عبور از تمام اینها وجود دارد؟ چه باید کرد؟
پاسخ کوتاه است: بله وجود دارد ولی مشروط! خروج از این گرداب چندلایه نیازمند بازسازی سه بُعد بنیادین است: 1) باز تعریف از سیاست خارجی در چارچوب منافع ملی: یعنی اینکه سیاست گذاران کشور باید از منطق تقابل مطلق عبور کرده و به سوی سیاست خارجی انعطافپذیر، فعال و چندوجهی حرکت کند. مذاکره نباید تابو باشد، بلکه ابزار تأمین منافع است. 2) احیای سرمایه اجتماعی از طریق شفافیت، عدالت و مشارکت واقعی: جامعهای که به دولت بی اعتماد شود، پشتیبان سیاست خارجی و امنیتی نخواهد بود. مشارکت واقعی، شفافیت اقتصادی و مبارزه با فساد، تنها مسیر بازسازی این اعتماد است. 3) مقابله با جنگ رسانهای با تولید محتوا و بازسازی روایت ملی: پاسخ به عملیات روانی تنها سانسور و یا تحدید نیست؛ بلکه بازآفرینی روایت ملی، گفتوگوی مستقیم با مردم و شفافسازی اطلاعات است. همانگونه که نوآم چامسکی تأکید دارد، “تنها راه نجات از جنگ روانی، بازسازی سواد رسانهای و اعتماد عمومی است.”
نتیجه کلام اینکه، باید لحظهها را ارج نهاد و برای بازنگری از اتلاف وقت دوری گزید. در شرایط کنونی حقیقتاً زمان به منزله طلاست. باید به هر شکل ممکن از شرایط انفعالی عملی و فکری دوری جست. ایران امروز در تقاطع بحرانهای توأمان ایستاده است. نه تنها یک بحران، بلکه بحرانهای اقتصادی، امنیتی، دیپلماتیک، روانی و اجتماعی، همزمان و همافزا بر پیکره این جامعه فشار میآورند. اما این وضعیت نه پایان است، نه جبر تاریخی. همچنان که ملت ایران بارها در تاریخ توانسته از تاریکیها عبور کند، این بار نیز مسیر ممکن است؛ البته اگر با واقعبینی، گفت و گو، شفافیت و عزم ملی همراه باشد. اکنون نه زمان تعصب است و نه زمان انکار. بلکه لحظه بازاندیشی در مبانی سیاست، بازگشت به مردم و بازتعریف جایگاه ایران در جهان است. در این راه، نخستین گام، پذیرش واقعیت است.