سرمایه اجتماعی؛ گمشده‌ی توسعه در ایران

عصرآزادی آنلاین/ دکتر قدیر گلکاریان، مدرس روابط بین الملل Near East University

در هر جامعه‌ای که میان دولت و مردم رشته‌ی اعتماد سست شود، نه اقتصاد جان می‌گیرد، نه سیاست معنا می‌یابد و نه فرهنگ مجال بالندگی پیدا می‌کند. سرمایه اجتماعی، همان پیوند نادیدنی اما حیاتی است که انسان‌ها را در یک جامعه به هم و به نهادهای همدیگر متصل می‌سازد. کم ‌اعتمادی، انزوا و ناامیدی نشانه‌های زوال این سرمایه‌اند. امروز در ایران، یکی از بنیادی‌ترین چالش‌ها نه در کمبود منابع طبیعی یا ظرفیت انسانی، بلکه در فرسایش همین سرمایه اجتماعی نهفته است؛ گنجی که در هیاهوی سیاست و بحران‌های اقتصادی متاسفانه آرام‌آرام می رود که از کف برود. برای درک این وضعیت بهتر است نگاهی به روند تاریخی رابطه‌ی دولت و جامعه در ایران بیندازیم.

از دوران مشروطه تا امروز، هرگاه ساختار قدرت از مشارکت عمومی فاصله گرفته، شکاف میان دولت و مردم عمیق‌تر شده است. در دهه‌های اخیر نیز تجربه‌های پرهزینه‌ای از تغییرات سیاسی و اقتصادی، همراه با وعده‌های بی‌فرجام، موجب شکل‌گیری نوعی خستگی اجتماعی شده است. در دهه هفتاد، با آغاز سیاست‌های تعدیل اقتصادی، بسیاری از اقشار جامعه احساس کردند که مسیر توسعه به سود گروهی خاص تعریف شده است. در دهه هشتاد، با رشد درآمدهای نفتی، امید به بهبود معیشت افزایش یافت اما ناکارآمدی ساختارهای اجرایی و توزیع ناعادلانه‌ی ثروت، دوباره فاصله‌ی طبقاتی را عمیق کرد. دهه نود با تحریم‌های فزاینده، رکود، تورم و بحران ارزی همراه شد و اعتماد عمومی در نتیجه‌ی نوسان‌های شدید سیاست‌گذاری به‌شدت آسیب دید. در این میان، نهادهای مدنی و صنفی که می‌توانستند واسطه‌ی گفت‌وگو و اعتماد باشند، یا ضعیف شدند یا از استقلال تهی گشته و کم اثر شدند. این روند تاریخی، به تدریج جامعه‌ای را پدید آورد که در آن مردم می‌شنوند اما باور نمی‌کنند و دولت سخن می‌گوید اما اقناع نمی‌کند.

مع الاسف بی‌اعتمادی در ایران امروز، دیگر تنها یک موضوع سیاسی نیست. این پدیده در رفتارهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی رسوخ کرده است. مردم در مواجهه با اخبار، تصمیم‌های اقتصادی و حتی نهادهای خدماتی، دچار تردید مزمن‌ هستند. واکنش های هیجانی بازار ارز و بورس و یا میل به ترک وطن و ترجیح به مهاجرت های حتی پرریسک نشانه این قضیه است.

آمارهای غیررسمی نشان می‌دهد بیش از نیمی از جوانان تمایل دارند در صورت امکان کشور را ترک کنند؛ این یعنی کاهش احساس تعلق به آینده‌ی مشترک. در بازار، در برخی موارد معاملات بر اساس رانت و رابطه جایگزین قانون و شفافیت شده و در نتیجه، اخلاق اعتمادمحور جای خود را به احتیاط و سوءظن داده است. در عرصه‌ی رسانه و اطلاع‌رسانی، تناقض روایت‌ها، شکاف شناختی را عمیق‌تر کرده است. این وضعیت، نه‌تنها روحیه‌ی جمعی را تضعیف می‌کند بلکه سیاست‌گذاری مؤثر را نیز غیرممکن می‌سازد؛ زیرا در کم رنگ شدن و شاید غیاب اعتماد، هیچ تصمیمی مقبولیت اجتماعی نمی‌یابد. توسعه‌ی اقتصادی و اجتماعی زمانی امکان‌پذیر است که جامعه به نظام تصمیم‌گیری اعتماد داشته باشد. در کشورهای موفق، حتی در میانه‌ی بحران، اعتماد به نهادها و قانون اجازه می‌دهد اصلاحات پیش رود. اما در ایران، در اکثر موارد بی اعتمادی باعث شده سیاست‌ها حتی اگر درست طراحی شوند، با بدبینی و مقاومت اجتماعی مواجه شوند. نمونه‌ی روشن آن در واکنش مردم به طرح‌های اقتصادی و زیست‌محیطی اخیر دیده می‌شود. از طرح بنزین در آبان ۱۳۹۸ تا سیاست‌های ارزی و مالیاتی جدید، هر تصمیمی که بدون گفت‌وگوی اجتماعی اتخاذ شده، به‌جای همراهی عمومی، با بحران مشروعیت روبه‌رو شده است. این امر نشان می‌دهد که اقتصاد بدون پشتوانه‌ی اعتماد، همانند ساختمانی بر شن روان است. اعتماد عمومی مانند سرمایه‌ای است که باید سال‌ها برای انباشت آن کار کرد؛ اما اگر خدای ناکرده از بین برود، با هیچ بسته‌ی اقتصادی یا تبلیغاتی بازسازی نمی‌شود.

فرسایش سرمایه اجتماعی را نمی توان فقط یک معضل سیاسی دانست، بلکه به‌طور مستقیم بر کیفیت زندگی مردم اثر می‌گذارد. کاهش روحیه‌ی همکاری، افت احساس مسئولیت جمعی و گسترش بی‌تفاوتی از نشانه‌های آن است. وقتی شهروندان باور ندارند که مشارکت آنان تغییری ایجاد می‌کند، انگیزه برای حضور در امور اجتماعی کم کم از بین می‌رود. نتیجه، رشد فردگرایی منفی، مهاجرت نخبگان و در برخی موارد کاهش امید اجتماعی است. در چنین فضایی، حتی نهادهای آموزشی و فرهنگی نیز کارکرد اصلی خود را از دست می‌دهند، زیرا انتقال ارزش‌های اعتماد، قانون‌مداری و صداقت نیازمند محیطی است که در آن الگوهای واقعیِ قابل اعتماد وجود داشته باشند.

از دید اقتصاددانان، اعتماد نوعی سرمایه‌ی نامرئی است که هزینه‌ی مبادله را کاهش می‌دهد. در جامعه‌ای که سطح اعتماد بالا باشد، قراردادها ساده‌تر منعقد می‌شوند، سرمایه‌گذاران امنیت روانی دارند و شهروندان تمایل بیشتری به مشارکت اقتصادی نشان می‌دهند. اما در ایران، ئد مواردی فساد اداری، تغییر مداوم مقررات و نبود شفافیت، موجب شده فعالان اقتصادی همواره در وضعیت پیش‌بینی‌ناپذیر قرار گیرند. کاهش اعتماد به نظام بانکی و ارزی، به‌صورت مستقیم بر رفتار مردم در نگهداری سرمایه و ارز اثر گذاشته و باعث تضعیف چرخه‌ی تولید شده است. در نتیجه، حتی اگر منابع وجود داشته باشد، سرمایه‌گذاری مولد شکل نمی‌گیرد. اقتصاد در چنین شرایطی به‌جای خلاقیت، به سمت احتکار و واسطه‌گری میل می‌کند؛ یعنی جایی که بی‌اعتمادی، کار را سودآورتر از تولید می‌سازد.

باید قبول کنیم که تنها با انتقاد و یا ایراد گرفتن و یا گوش دادن به حرف های شفاف رئیس جمهور که در بطن خود حکایات مکتومی را نقل می‌کند، نمی‌شود مردم را به باور واقعی رساند. بدانیم و بپذیریم که اعتماد عمومی با شعار بازنمی‌گردد، بلکه نیازمند تغییر رفتار نهادی و اصلاح در ساختار دولتمردان است. نخستین گام، شفافیت و پاسخ‌گویی واقعی است؛ شهروندان باید احساس کنند اطلاعات درست و کامل دریافت می‌کنند. دوم، عدالت در تصمیم‌گیری است؛ تبعیض، احساس نابرابری و رانت هر اندازه کوچک، می‌تواند اعتماد را ویران کند. سوم، مشارکت عمومی است؛ مردم باید در تصمیم‌هایی که زندگی‌آنان را تغییر می‌دهد، نقش داشته باشند. در کنار این اصلاحات، نهادهای مدنی و رسانه‌های مستقل می‌توانند حلقه‌ی ارتباطی میان دولت و جامعه باشند.

حکمرانی در عصر جدید بدون گفت‌وگوی اجتماعی پایدار نمی‌ماند. افزون بر این، احیای اخلاق اعتمادمحور در جامعه نیز اهمیت دارد؛ از آموزش و رسانه گرفته تا نهاد خانواده، باید بر ارزش صداقت، همکاری و مسئولیت جمعی تأکید شود. جامعه‌ای که هر فرد در آن خود را تنها در برابر منافع شخصی اش مسئول بداند، دیر یا زود دچار فروپاشی اخلاقی می‌شود.

ایران امروز بیش از هر زمان دیگر به گفت‌وگوی ملی نیاز دارد؛ گفت‌وگویی که از مرزهای جناحی و سلیقه‌ای عبور کند و بر پایه‌ی منافع ملی و کرامت انسانی بنا شود. بازسازی اعتماد عمومی فرآیندی تدریجی است اما آغاز آن در دست حاکمان و نخبگان فکری است. توسعه بدون سرمایه اجتماعی، مانند پرنده‌ای است با بال شکسته؛ حتی اگر اراده‌ی پرواز داشته باشد، توان اوج گرفتن ندارد. آنچه امروز ضرورت دارد، نه شعارهای جدید بلکه بازسازی اعتماد، شفافیت در رفتار و تقویت حس تعلق جمعی است. اگر حکمرانی در ایران بتواند این مسیر را با عقلانیت، تواضع و همدلی پیش گیرد،  امیدی هست که جامعه دوباره به خویشتن جمعی‌اش بازگردد؛ همان جایی که اعتماد، نه شعاری سیاسی، بلکه ستون فقرات توسعه‌ی پایدار است. امید که چنین شود!

ارسال یک پاسخ