بهنام پناهی: چهار صندوق را با مولفه های گروتسکی، روایت کردم

عصر آزادی آنلاین/ رعنا زارع پور

نمایش «چهار صندوق» اثر «بهرام بیضایی» به کارگردانی «بهنام پناهی» و تهیه کنندگی «محمد ملکی اصل» که از ۲۵ام مهر، در تئاتر شهر تبریز اجرا می شود، با استقبال کم نظیری از سوی علاقمندان تئاتر، روبرو شده است و با اجرایی متفاوت و درخشان بعد از تعطیلی های طولانی تئاتر شهر در دوران کرونا، روحی تازه به جان نمایش بخشیده است.

بیضایی، این نمایشنامه را در ۱۳۴۶خورشیدی نوشت. این دهه از جهات مختلف سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، حائز اهمیت فراوان در تاریخ تحولات کشور می باشد. بحران های متعددی که مخالفت طیف های مختلف را در پی داشت، جامعه را به شدت ملتهب و متلاطم نموده بود. چهار صندوق، محصول و معلول سلسله اتفاقات آن دوران و تاثیری است که در اندیشه و آرمان نگارنده آن، گذاشته و او بخشی از آن وقایع را با این نمایشنامه و با بیان نمایشی منحصربفرد خود، روایت می کند.

اما کارگردان هم، روایت خودش را از این نمایشنامه به تصویر می کشد، روایتی که سه سال برای آوردن آن بر روی صحنه، تلاش نموده و منتظر مانده است؛ پیش از شروع هر دیالوگی، نور، باران و تم موسیقایی ویژه ای که بر چهار شخصیت اصلی نمایش، بصورت مجزا می تابد و می بارد و نواخته میشود و در هارمونی یکپارچه ای با حرکات بدن بازیگران که گاه به سوی راست است و چپ، گاه افت است و خیز و گاه جنبشی نفس گیر و گاه سکونی ناگزیر، به انتزاعی ترین شیوه ممکن به معرفی طیف های زرد، سبز، قرمز و سیاه نمایش می پردازد که چگونه هر کدام تلاش میکنند، فاصله های «بودن» تا «شدن» را بپیمایند، اما وقتی سرانجام، هرکدام پس از این تلاش مذبوحانه، مایوسانه بر روی زمین، واژگون می شوند، مخاطب، میتواند پایان نمایش را پیش بینی کند.

پناهی، می کوشد با شیوه ای نو و متفاوت، با استفاده از ابزارهایی که در اختیار دارد، خلاصه ای از نمایش ۷۵دقیقه ای را درپنج دقیقه نخست، روایت کند.

وقتی نور پرکنتراستی ناگهان بعد از تاریکی عمیق، چهار سوی صحنه را روشن کرد، از خالی بودن صحنه، بعد از آن همه رنگ آمیزی، نور، صدا و حرکت، متعجب میشوی! اما در اندک زمانی، تهی بودن دکور صحنه با دیالوگ های قوی و میزانسن های نامتقارن که بیشترین تقارن و توازن را به چهارسوی صحنه می دهد، پر خواهد شد.

گویی کارگردان، با حذف دکور و اکسسوری در صحنه، توانایی خود را در به کارگیری سایر ارکان نمایش در بالاترین ظرفیت، به رخ می کشد.

در پرده اول، «مترسک» پنجمین شخصیت نمایش با گریمی اغراق آمیز و موسیقی مخوف، معرفی می شود. تله تئاتری کوتاه که دیالوگی است مجزا میان هر شخصیت با مترسک، دو پرده نمایش را به هم گره میزند.

کارگردان در خصوص شیوه اجرای این نمایش گفت: «شیوه اجرایی من در این نمایش، بکارگیری مولفه های گروتسکی، می باشد که در آن، وحشت، رمز آلود بودن، اغراق، کمدی، تراژیک و دیگر مولفه‌های گروتسکی، قابل مشاهده است»

در پاسخ به این سوال که، دلیل بکارگیری چنین شیوه ای در اجرای این نمایش، چه می باشد گفت: «من بر این باورم که نباید درجا زد، کارهای آسان را همه می توانند انجام دهند، ولی هنر آن است که بتوان کارهای سخت و دشوار را به عالی ترین شکل ممکن، به سرانجام رساند. اگر استاد بیضایی توانسته، نیم قرن پیش، این گونه نمایشنامه‌ ای بنویسد، چرا ما اکنون در ایران آثار ایشان را نتوانیم به این شکل به مخاطب نشان داده و معرفی کنیم؟! این نمایش را به شکل تلفیقی از نمایش ایرانی و مدرن به اجرا رساندم، تا دید تماشاگران تئاتری را نسبت به آثار ایشان، بازتر و آگاه تر سازم»

او همچنین افزود: «این نمایش به شکل چهار سویه، کار شده به شکلی که نوازندگان بخش موسیقی نمایش نیز تماشاگری هستند که به شکل تماشاگر/کاراکتر، عمل میکنند، طوری که از اول نمایش تا آخر نمایش، تمام وقایع را می بینند و حتی عکس‌العملی نیز با خنده، ناراحت شدن و جاهایی به فرمان مترسک عمل کردن را از خود نشان می دهند، اما همانند بقیه کاراکترها (تماشاگران که آنها نیز قسمتی از نمایش هستند) کاری از دست شان برنمی آید»

در پرده دوم، چهار صندوق، که متعلق به چهار شخصیت نمایش و به عبارتی چهار طیف متفاوت جامعه می باشد، صحنه را سرد و سنگین می کند و در پایان، سلسله اتفاقاتی رخ می دهد که شخصیت سیاه، تنها می ماند و صحنه در تاریکی مطلقی فرو می رود…

بیضایی در این کار، گویی پرسپکتیوی که از آن، جامعه را به تماشا نشسته، به تصویر میکشد و البته تفکر و بینش خود را که با تمام افق های باز، نسبت دارد و شاید میخواهد به مخاطب خود هم این آگاهی را بدهد که از کدام منظرگاه، جامعه را می بیند و به کدام صندوق، متعلق است و برای رهایی از آن، شاید ابتدا باید چهارچوب های ذهنی زنگار گرفته خود را بشکند!…

بیضایی، نشان میدهد که چگونه آثارش متاثر و ملهم از جنس دغدغه های جامعه می باشد و توفیق ماندگار شدن آثار او، شاید همان تعهد و توجهی است که به دردهای مردم روزگارش دارد. بینش او در این اثر، یادآور بخشی از چکامه «قیصر امین پور» است که:

“دردهای من

گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست

درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نامهایشان

جلد کهنه ی شناسنامه هایشان

درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم

لحظه های ساده ی سرودنم

درد می کند…”

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.