دُرنا و دریا

عصرآزادی آنلاین،
تابلو اثر هنرمند زنده یاد آیناز احمدزاده
نوشته از: سهراب مهدی پور
هر دو همزمان می زدند بیرون. آن، از دریا می آمد و این، به دریا می رفت. هر دو یک دنیا کار روی سرشان ریخته بود. آن، از دریا شروع می کرد و به روستاها و شهرها می رسید و سر از بیابان ها و جنگل ها و کوه ها در می آورد و سرانجام تن خسته اش را به خواب می سپرد. این، به دریا می رفت و در قایق می نشست و بر موج ها می رفت تادلِ آب هایِ آبیِ لاجورد.
گیلاقا وقتی از خواب بیدار شد، موجی آرام روی دریا می لغزید و خورشید را نرم نرمک می شست. کاکایی ها غروبی دمکرده را قیک قیک می کردند. دوردست ها به سرخی نشسته بود. طناب تور که به حلقه ی زنگزده ی لبه ی قایق بسته شده بود، تیر کشیده بود. وقتِ آن بود طناب را بکشد و دل دریا را خالی کند! با خود گفت: دریاست و دلش! قایق را به طرف ساحل، هِی کرد.. به ساحل که رسید، صیادان دیگر بسویش دویدند.
به سوی خانه راه افتاد. این، از دریا بیرون زد و آن، به طرف دریا می رفت تا مثل هر روز در آب های ورم کرده فرو رود و فردا، پاک و سبک تن از پس کوه ها سرک بکشد. در حیاط باز بود. درنا روی بام نشسته بود. با سر و گردنی برفین و پرو بالی به خاکستر نشسته. چشم هایش را مالاند؛ چه شده است؟ درنا، خانه ی او را از کجا پیدا کرده است؟ اینجا چه می کند؟ چرا در باز بود؟ بچه هایش کجا هستند؟ چرا صدای مرغ و اردک نمی آید؟ همسایه ها چرا ساکتند؟
موجی بزرگ آمد. او را چونان تخته پاره ای در ربود و . .
ملیحه گفت: این همه گفتی و شد یک درنای سفیدِ گردن کشیده؟
ماهرو با لحنی رضایتمند گفت: «هنر، گلچین کردنِ زیبایی هاست! هنرمند یک خط می کشه که ربط پیدا می کنه با صد ها ناگفته. یک رنگ می ذاره گوشه ی بوم که ده ها حرف داره. هنر، عصاره و چکیده ی دانش و فرهنگه . . .»

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.