نامه ای به ملیکا

عصرآزادی آنلاین

تابلو اثر زنده یاد آیناز احمدزاده
نوشته سهراب مهدی پور

ملیکای عزیزم، سلام. امیدوارم خوب باشی. خوبتر از دیروز. خوبتر از هر روز. امروز می خواهم برایت نامه بنویسم. مدت هاست که از این قالبِ نوشتن، دور شده ام. خط و رنگ، آنقدر مرا شیفته ی خودش کرده که گاهی فکر می کنم هیچ جایی را نمی بینم. همه را تابلو می بینم.
ملیکاجان!
می خواهم کتاب روزها را ورق بزنم و نوشته ها و عکس هایش را تماشا کنم و به روزها و شب های از دست رفته برگردم و یک بار دیگر در آن ها زندگی کنم. تو چطور؟ دوست داری زمستان باشد و برف دنیا را روسفید کند و در خانه ی مادربزرگ، زیر کُرسی بخوابی و آن لحاف چهل تکّه را سر بکشی که در چهارگوشه اش روی کُرسی، سیب و سبزه و سمنو و سکّه و سنجد و سنبل و. . . گذاشته اند؛ نمادِ هفت سین. دوست داری زیر کُرسی، با پایت پای مادربزرگ را قلقلک بدهی و مادربزرگ دست بیندازد دور گردنت و ببوسدت و بگوید بخواب عزیزم که شب نصف شده است! و تو با اینکه چشم هایت از خواب می سوزند، نخواهی بخوابی، بخواهی بیدار بمانی و بگویی: می خواهم شب را از رو ببرم. امروز قلمم به این سو رقصید و رنگ هایش بیشتر، سبز و آبی و قرمز و قهوه ای روشن که ته مانده ی خنده ی خورشید است و قوس هایی ملایم که گندمزاران را به ذهن می آورد.
ملیکای عزیزم!
مادران قشنگترین سفره های هفت سین را می چینند، ولی این سفره هایِ شاهکارِ ذوق و سلیقه، سیزده روز بیشتر دوام نمی آورند، من امّا سفره ی هفت سینی را با رنگ و خط و فضا در دل بوم نقش می زنم که همیشه بماند. مثل مهرِمادر. مثل غرورِ پدر.مثلِ زندگی
دوست تو: ماهرو

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.