هنرِ هنرمند

عصرآزادی آنلاین،

تابلو اثر زنده یاد آیناز احمدزاده
نویسنده: سهراب مهدی پور
گاهی هنرمند به جایی می رسد که هیچ نمی بیند. می بیند ولی وقتش را برای دیدن خرده ریز ها و سطحی و پیش پاافتاده تلف نمی کند. یعنی اینکه به هر چه که نگاه می کند، بزرگ و مُهمّش می کند. قطره را دریا و مس را طلا می کند. این، جادو و کیمیای نگاه هنرمند است. هیچ نمی شنود. نه اینکه پنبه در گوشش فرو کرده باشد یا مثلا به حرف کسی بی اعتنایی کند. اگر بخواهد صدای غرش امواج دریا و یا هیاهو و عربده ی باد را نمی شنود، امّا صدای بال سنجاقک ها و تپش قلب مورچه و صدای وجدان را از فاصله ی دور می شنود. درست مانند زمانی که با سکوتش، دنیایی از آفرینش و آهنگ را می آفریند. ملیکه آنقدر ماتِ ماهرو و حرف هایش شده بود که گمان می کرد مدت هاست که پلک نمی زند. سرانجام گفت: ” نمی دونستم نقّاش ها چه، می کشن؟!”
بُغضِ خنده ی ماهرو ترکید و گفت: ”
نقّاشی!” ملیکه از این حاضرجوابی و بدیهه گویی ماهرو خندید و گفت: ” جدا از شوخی، هنرمند بودن، کارِ همه کس نیست!”
ماهرو پرسید: ” چطور مگه؟”
ملیکه گفت: ” یعنی وقتی همه می خندند، تو نمی خندی. وقتی همه گریه می کنند، تو می خندی. یا کارهایی مثلِ این. و این، سخت ترین کاره!”
ماهرو ظرفِ شوکلات ها را بطرف ملیکه گرفت و گفت: ” سخت نگیر، بیا دهنِ تو شیرین کن . . . !”

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.