شیر

عصرآزادی آنلاین،

شیر
شب آمد، مرا وقتِ غُرّیدن است
گهِ کار و هنگامِ گردیدن است
به من تنگ کرده جهان جای را
از این بیشه بیرون کشم پای را
حرام است خواب

منم شیر، سلطانِ جانِوران
سرِ دفترِ خیلِ جنگاوران
که تا مادرم در زمانه بزاد
بغُرّید و غُرّیدنم یاد داد
نه نالیدنم

کنون آمدم تا که از بیمِ من
بلغزد جهان و زمین و زَمن
به سوراخ هاشان عیان هم نهان
بلرزد تنِ سستِ جانِوران
از آشوبِ من

نخوابید این دم که آلامِ شیر
نه دارو پذیرد ز مشتی اسیر
فکندن هر آن را که در بندگی ست
مرا مایه ی ننگ و شرمندگی ست
شما بنده اید . . .

بریده ای از شعرِ بلندِ نیمایوشیج
تابلو از زنده یاد آیناز احمدزاده

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.