حاشیه نشینی؛ علل اقتصادی یا فرهنگی، کدام بنیادی تر است؟

عصرآزادی آنلاین / میرداود هاشمی

پژوهشگر دوره دکتری جامعه شناسی

رشد و گسترش بی رویه شهرهای کشور در اثر ادغام کشور در نظام سرمایه داری جهانی، استخراج نفت و سرازیر شدن ثروت حاصل از آن به شهرها، اجرای اصلاحات ارضی و تبعات بیکاری ناشی از آن در روستاها در کنار موارد عدیده دیگر، منجر به هم خوردن تعادل درونی شبکه شهری و روستایی  گردید. پیرو به هم خوردن تعادل درونی بین شهرها و روستاها، مهاجرت روستاییان به شهرها آغاز گشت. در اثر افزایش این مهاجرین به شهرهای بزرگ و همچنین افزایش طبیعی جمعیت، نرخ شهرنشینی به صورت بی سابقه ای فزونی گرفت و باعث پیدایش حاشیه نشینی در کنار شهرها شد و حاشیه نشینی نیز منجر به بروز مشکلات عدیده اقتصادی، اجتماعی نظیر؛ افزایش فقر، پیدایش زاغه ها و ویرانی محیط زیست، عدم دسترسی به مسکن آبرومندانه و نهایتاً دسترسی نامناسب به خدمات شهری به خصوص در شهرهای بزرگ شد.

بدین ترتیب در کنار شهرهای بزرگ، مناطقی مسکونی تحت عنوان حاشیه نشینی شکل گرفت. بنابراین شهر به دو قسمت متن و حاشیه تقسیم گردید. آن دسته از افراد که در قسمت اصلی شهر زندگی می کردند، به نسبت مناطق حاشیه نشین، از شغل و درآمد خوب، امکانات آموزشی و بهداشتی بهتر و سایر موارد رفاهی برخوردار، و در مقابل، مناطق حاشیه نشین محروم از همه امکانات شدند. نظر به اینکه خدمات دولتی نیز در همه ابعاد بیشتر به نفع متن شهر صورت می گرفت، بنابراین عدم تعادل های ساختاری نه تنها در حوزه اقتصاد، بلکه در حوزه فرهنگ نیز شکل گرفت. به عبارتی مناطق حاشیه نشینی علاوه بر اینکه با فقر مالی روبرو شدند، به لحاظ فرهنگی و مدنی نیز با معضلاتی مواجه شدند که باعث عدم پذیرش آنان در جامعه بزرگتر و تثبیت رفتارشان در فرهنگ غالب گردید. ناظر براین؛ ابعاد درهم تنیده فقر فصل مشترک حاشیه نشینان شد.

نظر به اینکه بیشتر محققان در راستای حل مشکل حاشیه نشینی، مسائلی از قبیل ویژگی های کالبدی و مادی حاشیه نشینان توجه نموده اند؛ محقق در این مقاله قصد دارد به نقش متغیر فرهنگ در بازتولید حاشیه نشینی توجه ویژه ای داشته باشد. از میان اندیشمندانی که در حوزه بازتولید اجتماعی و فرهنگی نظریه پردازی کرده اند، می توان به پیربوردیو اشاره کرد. بوردیو از اندیشمندانی است که در حوزه بازتولید اجتماعی از طریق سرمایه فرهنگی در کنار سایر سرمایه ها، تأکید بیشتری کرده است.

پدیده حاشیه نشینی  از سال 1340 به ویژه پس از ملی شدن صنعت نفت و اصلاحات ارضی در ایران آغاز شده و تا به امروز ادامه دارد. حال سوال اینجاست که راهکارهای مناسب و اصولی برای مواجهه با پدیده حاشه نشینی چگونه باید باشد؟ امروزه در تبیین پدیده های اجتماعی، رویکرد های تلفیقی از اقبال خوبی برخوردارند. می توان گفت عاملیت و ساختار اصلی ترین مناقشه تاریخ جامعه شناسی بوده است. در این میان، نظریات و مکاتبی جانب کنش و عاملین را گرفته به طرف فردگرائی گرویده اند؛ از طرفی نیز نظریات و مکاتبی تحت لوای جامعه باوری و ساختارگرائی رأی به خلاف فرباوری داده اند. در دو سوی انتهای این پیوستار، در خصوص تبیین و حل مشکلات حاشیه نشینی برخی بر ساختارها و برخی نیز بر خود حاشیه نشینان(عاملان اجتماعی) تأکید می نمایند. اندیشمندانی که بر ساختارها تأکید می کنند، بر نقش نهادهای ساختاری در حل مشکلات ساختاری تأکید می کنند و آنهایی که بر عاملان تأکید می کنند، خود حاشیه نشینان را مسئول فقر و بدبختی اعلام می کنند. اما در خصوص نظریات تلفیقی جهت حل مسائل حاشیه نشینان بر هر دو طرف طیف تأکید می شود.

بوردیو بر این است، که فرهنگ محاط بر انسان است و چون انسان حاشیه نشین علی رغم اینکه در خانواده های به لحاظ اجتماعی و فرهنگی فقیری به دنیا می آیند، در محیط اجتماعی خود نیز با افرادی شبیه به خود ارتباط برقرار می کنند. بنابراین انسان حاشیه نشین محروم از روابط با افرادی است که دارای سطوح بالایی از انواع سرمایه اند. حاشیه نشینان فقیر به لحاظ میزان و ترکیب سرمایه فرهنگی شان ناتوان از برقراری روابط پایدار با افراد تحصیلکرده و نخبگان و قشر فرهیخته جامعه هستند. حاشیه نشینان به دلیل فقر اقتصادی هیچ جذابیتی برای دارندگان پایگاه اقتصادی بالا نداشته و در صورت برقراری ارتباط، به دلیل ناتوانی از همپایی با دوستان جدید و داشتن احساس محرومیت در مقابل آنان، رابطه را در جایی ناتمام رها می کنند و وارد چرخه ای معیوب از بازتولید فقر می شوند.

حاشیه نشین ها افرادی عمدتاً فقیر، بهره مند از کیفیت زندگی پایین، به لحاظ فرهنگی و اجتماعی متمایز از ساکنین شهری، عمدتاً روستایی و عشایری، اغلب بی سواد و کم سواد، بیکار یا شاغل در مشاغل سخت یدی، در معرض انواع آسیب های اجتماعی، عمدتاً با میانگین سنی جوان، دچار چرخه ی فرهنگ فقر، برخوردار از روحیه ستیز و مبارزه منفی و مستعد اعمال خشونت فیزیکی. حاشیه نشین ها، افرادی هستند که با وجود سکونت در شهر، در فرآیندهای شهری ادغام نشده و مهمتر از حاشیه نشینی مکانی و فضایی، حاشیه نشینان فرهنگی به شمار می روند.

حاشیه نشینی به عنوان واقعیتی محسوس بیش از نیم قرن در کشور و در کنار شهرهای بزرگ خودنمائی می کند. تحقیقات سودمندی جهت حل مسائل حاشیه نشینان انجام گرفته و نتایج نسبی نیز به دنبال داشته است. اما هنوز نه تنها معضلات حاشیه نشینان حل نشده، بلکه در طول این سال ها، ما با بازتولید حاشیه نشینی به ویژه از نوع فرهنگی مواجه هستیم. به همین خاطر در تحقیق حاضر محقق با تأکید بر تئوری تلفیقی بوردیو می خواهد به چگونگی بازتولید فرهنگ حاشیه نشنی بپردازد. به زعم نگارنده، مسائل و معضلات حاشیه نشینی، صرفاً نباید به لحاظ فضای کالبدی- فیزیکی یا مسائل اقتصادی، بررسی گردد، بلکه فرهنگ به عنوان جزء لاینفک زندگی انسانی می تواند در این راستا اثرگذار بوده باشد.

در این مقاله سعی می شود پدیده حاشیه نشینی نه از لحاظ علی بلکه کارکردی بررسی گردد. بنابراین محقق در پژوهش حاضر جهت پی بردن به چگونگی بازتولید فرهنگ حاشیه نشینی با تأکید بر تئوری بوردیو سوالات زیر پاسخ می دهد؛ نقش نهادهای ساختاری در بازتولید اجتماعی و فرهنگی در مناطق حاشیه نشینی چیست؟ نهادهای ساختاری چگونه فرهنگ حاشیه نشینی را بازتولید می کنند؟

در تئوری بوردیو عادت واره نقش مهمی دارد. به زعم بوردیو عادت واره، اشاره ای است به افراد یک طبقه معین که شیوه های رفتاری مشترک هستند. در یک معنا، عادت واره«ناخودآگاه جمعی» کسانی است که در جایگاه های یکسانی قرار دارند. بوردیو عادت واره را به مثابه تمایلاتی می داند که در شخصیت کنشگر به وسیله تجربه و در تعامل با دیگران فراهم آمده که ضمن تعیین شیوه های زندگی، نحوه مواجهه او با موقعیت های مختلف را جهت می بخشد و کنش وی را اداره می کند. به طور خلاصه می توان گفت عادات واره مجموعه ای از قابلیت هاست که فرد در طول زندگی خود، آنها را درونی کرده و در حقیقت به طبیعتی ثانویه برای خویش تبدیل می کند؛ به گونه ای که فرد بدون آنکه لزوماً آگاه باشد، بر اساس آنها عمل می کند. به زعم وی عادت واره به سلایق و انتخاب کنشگران تعین می بخشد.

در ادامه مطالب مربوط به حاشیه نشینی و سازوکار و مکانیسم بازتولید اجتماعی و فرهنگی آن  با تأکید بر نظریه بوردیو اشاره می شود. حاشیه نشینی و مسائل مرتبط با آن به عنوان واقعیتی مهم و درخور توجه بیش از نیم قرن است که در بیشتر حاشیه شهرهای کشور قابل مشاهده بوده و مسائل و تبعات به وجود آمده آن از ابعاد مختلف و گوناگونی برخوردار شده است. به طور کلی حاشیه نشین به کسی گفته می شود که در شهر سکونت دارد، ولی به علل گوناگون نتوانسته است جذب نظام اقتصادی شهر شده و از خدمات شهری استفاده نماید. در تعریفی دیگر می توان گفت که حاشیه نشینی سبک خاصی از زندگی در شهر است که جمعیت ساکن در آنها از حداقل امکانات و خدمات شهری، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برخوردار بوده و همین امر باعث می شود که آنان در حاشیه قرار گرفته و در زمره آسیب پذیرترین و فقیرترین خانوارهای شهری جای بگیرند. به زعم محقق حاشیه نشینی واقعیتی است که بیش از نیم قرن از شکل گیری آن گذشته و راه کارهای ارائه شده، هنوز مشکلات حاشیه نشینی را حل ننموده است. در مورد علل حاشیه نشینی در ایران می توان گفت که مهاجرین روستایی جهت تأمین شغل و زندگی بهتر راهی مناطق شهری شده و به دلیل عدم امکانات شهری در جذب آنها و از طرفی عدم مهارت مهاجران در زمینه فرصت های شغلی شهری، مجبور شدند، به حاشیه نشینی روی بیاورند. از طرفی به خاطر گرانی زمین شهری و امکان انجام ساخت و سازهای غیرقانونی، در اطراف شهرها ساکن شدند. این نوع سکونت در دل خود نوعی جدائی گزینی فضایی به همراه آورد، زیرا این مناطق نه تنها از نظر برخورداری از تأسیسات شهری وضعیت مناسبی نداشتند، بلکه به لحاظ فرهنگ شهری نیز در دل فرهنگ قدیمی تر و کلی تر مادرشهر ادغام نشده و از خرده فرهنگی جداگانه برخوردار شدند. خرده فرهنگی که به دلیل تنوع قومی و فرهنگی ساکنان آن، نامتجانس و گاه متعارض می نمود. به زعم بوردیو مناطق حاشیه نشینی به عنوان ساختار کلان متشکل از اقتصاد، فرهنگ و اجتماع خاصی که حول محور فقر در همه ابعاد می چرخند و ساختارهایی مثل نوع خانواده، گروه همالان و به ویژه نظام آموزشی به عنوان اثرگذار بر عادت واره عاملان و شکل دهی و ساختمندی عادت واره آن ها نقش مهمی را ایفا می کنند. طبق نظر بوردیو افرادی که در خانواده های به لحاظ اجتماعی و فرهنگی بالا متولد می شوند، از همان اوان کودکی ذائقه مشروع(فرهنگ ناب) را درونی کرده و سپس در مدرسه این آموزش را تکمیل می کنند. در مقابل، طبقات پایین، از همان اوان کودکی در خانواده ای به لحاظ اقتصادی فقیر و به لحاظ سرمایه فرهنگی کم برخوردار به دنیا می آیند و از همان اوان کودکی نمی توانند فرهنگ مشروع را درونی کنند. بنابراین نقش خانواده و روابط و تعاملات اعضای خانواده، اولین ساختاری است که بر عادت واره عاملان اثر می گذراد. همچنین از نگاه بوردیو اعضای طبقات بالاتر بخشی از دارائی اقتصادی خود را به سرمایه فرهنگی تبدیل می کنند که فرزندان آنها، آن را به ارث می برند. به همین نحو، افرادی که در طبقات پایین هستند و تحصیلات پایینی دارند، سرمایه اقتصادی کافی در اختیار ندارند تا آن را به سرمایه فرهنگی تبدیل نمایند، بنابراین فرزندان آنها در قلمرو دارایی های فرهنگی هم فقیر باقی می مانند. بوردیو منشأ مهم در ایجاد نابرابری و بازتولید آن را در نظام آموزشی و خانواده و پیوند آن دو می داند؛ به عنوان نمونه، اگر بسیاری از امتیازهای نمادین را ملاک نوعی نابرابری در میان لایه های اجتماعی بدانیم، بدون شک خانواده در انتقال این نماد، نقش برجسته ای خواهد داشت. به زعم بوردیو، پدران و مادران به فرزندان خود با انتقال نگرش ها و معرفت هایی که در سیستم آموزشی جاری به موفقیت آنان کمک می کند، سرمایه فرهنگی می بخشند. بر این اساس خانواده در حفظ و تداوم نظم اجتماعی و در بازتولید آن نقش مهمی بازی می کند. جان مایه تئوری بوردیو این است که طبقات تحت سلطه، عادت واره خاص طبقه خودشان را به وجود می آورند که سبک زندگی و ترجیحات زیبایی شناختی را به همراه می آورد و در نتیجه موقعیت اجتماعی شان را بازتولید می کند. وی مدارس را پس از خانواده به منزله یکی از اصلی ترین سازوکارهای نهادی بازتولید طبقه می داند.

بنابراین در تحلیل چگونگی حل مسائل حاشیه نشینان با تأکید بر سرمایه فرهنگی بوردیو، می توان اذعان کرد که نقش نهادهای ساختاری بسیار اساسی تر از عامل هاست. تأکید بوردیو بر این است که آموزش و پرورش به عنوان نهادی ساختاری در بازتولید فرهنگ حاشیه نشینی نقش حیاتی دارد. در حالی که این نهاد ساختاری با سیاستگذاری های منطقی و اصولی می تواند کمبودهای تربیت خانوادگی را جبران نموده و در راستای اصلاح عادت های واره های عاملان، نقش اصلاحی داشته باشد. البته بوردیو با تأکید بر آموزش و پرورش، اذعان می کند که عادت واره ها، قابلیت اصلاح پذیری دارند و می توان با یک سری جهت گیری های اصلاحی، در جهت اصلاح فرهنگ حاشیه نشینی گام برداشت.

نظر به اینکه والدین در این منطقه به لحاظ تحصیلات بی سواد یا دارای تحصیلات کم می باشند، و از طرفی به خاطر تحصیلات پایین، معولاً انسان های فاقد مهارت هستند، بنابراین در ساخت مندی عادت واره های فرزندان، کمترین میزان سرمایه فرهنگی را به فرزندان منتقل می کنند. پس از خانواده بوردیو به تأثیر آموزش و پرورش و تأثیر آن بر عادت واره ها و ساخت مندی آن ها سخن می گوید. به عبارتی بوردیو نقش اساسی و خاصی برای زمینه های اجتماعی پرورش افراد به عنوان یکی از عوامل تأثیرگذار در این تفاوت ها قائل است. بوردیو پس از خانواده، مدارس را به منزله یکی از اصلی ترین سازوکارهای نهادی بازتولید طبقه می داند.

به طور کلی بوردیو عادت واره های افراد را قابل اصلاح دانسته و بر نقش آموزش و پرورش به عنوان نهادهای ساختاری تأکید می کند. وی بر این باور است که نقش آموزش و پرورش می تواند، کمبودهای تربیت خانوادگی را جبران نماید. ناظر بر این تئوری، در حاشیه نشینی، ما هم با ساختارهایی ساخت دهنده روبروییم. نهاد خانوده و آموزش پرورش از ساختارهایی است که عادت واره ها(عاملان)ی این مناطق را ساخت می دهند. لذا می توان اذعان داشت، در این مناطق نوع تعاملات خانواده، جهان بینی ها، تحصیلات کم، و نگرش فرهنگی پایین، همگی حکایت از این است که انتقال فرهنگ فقر در همه ابعاد، ابتدا از خانواده شروع می شود و افراد با همین عادت واره وارد فضاهای آموزشی می شوند و به دلیل اینکه با فرهنگ مشروع و ادبیات عرف آموزشی، آشنایی ندارند، نمی توانند در مدرسه موفقیت هایی کسب نمایند، به عبارتی مدرسه به قامت این نوع عادت واره ها(عاملان)، دوخته نمی شود. نکته بسیار ظریفی که در اینجا وجود دارد این است که شکست آنان در مدرسه نه به حساب ساختارهای ساخت دهنده، بلکه بی کفایتی و بی استعدادی ذاتی آنها انگاشته می شود. اینجا بوردیو بر بستر سازی اصولی نهادهای آموزشی در مناطق فقیر تأکید می کند. وی نهاد آموزش و پرورش را به عنوان مهمترین نهادی که پس از خانواده می تواند در راه جبران کمبودهای تربیتی و آموزشی مؤثر واقع شود، تأکید می کند و اگر این نهادهای ساختاری در این خصوص نتوانند، سیاستگذاری لازم را انجام دهند و نقش اصلاحی خود را به خوبی انجام دهند، ما با بازتولید فرهنگ حاشیه نشینی مواجه خواهیم بود. بوردیو از این طریق، بر نقش آموزش و پرورش به عنوان نهاد ساختاری در بازتولید نابرابری در جامعه تأکید می کند. از نکاتی که می توان از تئوری بوردیو، استنباط کرد این است که موفقیت افراد سایر مناطق شهری نسبت به مناطق حاشیه نشین، نه ناشی از استعداد ذاتی آنها، بلکه ناشی از نابرابری هایی است که نهادهای ساختاری در این مناطق نقش ایفا می کنند. همچنین می توان گفت تأکید بوردیو بر این است که بایستی فرصت های آموزشی بیشتر و بهتری در این مناطق نسبت به مناطق مرفه شهری در نظر گرفته شود، زیرا آموزش و پرورش در این مناطق، به عنوان نهادی است که اگر نتواند، به اصلاح عادت واره بپردازد، ممکن است، ما با بازتولید اجتماعی و فرهنگی حاشیه نشینی مواجه باشیم. بوردیو در خصوص اصلاح عادت واره ها بر نقش نهادهای آموزشی تأکید می کند. به زعم وی در خصوص مناطق حاشیه نشین، آموزش و پرورش نقش خطیری در انتقال سرمایه فرهنگی بر عهده دارد. زیرا در این مناطق آموزش و پرورش باید کمبودهای تربیت خانوادگی را نیز  جبران نماید. به نظر می رسد انسان های حاشیه نشین باید برای تغییر رفتار و هنجارهای درونی شان، باید در مدارس آموزش ببینند، زیرا فرهنگی که در خانواده ها یا در محیط همالان درونی نموده اند، منجر به بازتولید همان فرهنگ حاشیه نشینی است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.