" به کجا رسیده بودیم؟"

یکرنگی

عصرآزادی آنلاین،

تابلو اثر زنده یاد آیناز احمدزاده
نوشته سهراب مهدی پور
ماهرو این را گفت و به بیرون نگاه کرد؛ گنجشکی در قاب پنجره پَر زد و پَر زد. شاید فکر می کرد اگر به این سویِ پنجره بیاید، جان بدر برده است. ملیکه گفت:” گوی سفیدِ چرخون!”
ماهرو از جایش بلند شد و به طرف پنجره رفت. سرشاخه های چند درخت پشت ساختمان های دور، محو و مات در غبار دیده می شدند. ماهرو چشم از بیرون برداشت و گفت:” شاید این گوی سفید، قرن ها بعد از اون گوی آتشین باشه که از حرارتِ دلش کم شده و حالا سرد و خاموش داره می چرخه. مثل آدمای پیر که یه گوشه می شینن و معلوم نیست تو دلشون چی می گذره؟ گوی آتشینِ چرخون آرام گرفت، مِه و دودِ غلیظی اطراف گلوله رو پوشاند و برای اولین بار، بارون بارید و دوباره بخاری گرم بالا رفت و دوباره بارون و گلوله ی داغ که حالا دیگه داشت سرد می شد، اسمش شد زمین و باقیِ ماجرا . . . ”
ملیکه پرسید: ” تو رنگیشو دوست داری یا بی رنگشو؟”
ماهرو که فکر نمی کرد حرف هایش به اینجا بکشد، غافلگیر شده بود. چه بگوید؟ چه باید می گفت؟
بارها به شکل های گوناگون به این سوال، جواب داده بود. فکر کرد اگر جواب هایش قانع کننده بود، دیگر سوالی پیش نمی آمد.
-” بی رنگی، عینِ یکرنگیه، من یکرنگی رو دوست دارم!”

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.