عصرآزادی/ میر اعتماد عمادی
حکایت خواهرخواندگی #تبریز و #غزه که این روزها به کنایه #خواهران_غریب نامیده میشود، از فصلهای پرشور بلدیه تبریز است.
از چپ به راست، جناب رفیق سالم مکی، شهردار غزه را میبینید که فرد بسیار فرهیخته و خوشمرامی بود. تا همین چند سال پیش، گاهی پیغامی میداد و الان مدتی میشود که از او بیخبرم. آقایان نوین و ششگلانی نیز که هر کجا هستند، خدایشان به سلامت دارد.
راستش را بخواهید به عنوان خادم کوچکی در مجموعه شهرداری که شاید اندکنقشی در آن طرح داشتم، خواهرخواندگی دو شهر را در چشماندازی جز وضعیت موجود، پیشبینی میکردم.
کودک دبستانی بودم که داغ #صبرا_و_شتیلا با روضه محرم، یکی شد. فضای مجازی که مثل امروز نبود، تنها از بریدهروزنامهها و اخبار نصفونیمه شنیده بودم که صهیونیستها در آن روستای غریب، چه عاشورایی به پا کردهاند. مظلومیت فلسطین و لبنان، و بیزاری از اسرائیل، نخستينبار، با آن فاجعه هولناک در دل و جانم ریشه دواند. فلسطین در تمام این سالها با خاطرات کودکی و جوانی ما پیوند خوردهاست. از معصومیت راهپیماییهای روزهای قدس کودکی تا دوران دانشجویی و خبرنگاری….
بعدها که چند صباحی فرصتی دست داد تا دستی در کار ارتباطات بینالملل داشتهباشم، انگار همان حسوحال کودکی، با فهم و عمق بیشتری، جلوه میکرد.
خواهرخواندگی #تبریز و #غزه ماحصل همین دوران است. دورانی که ارتباطات بینالملل، صرفاً زینتالمجلس کارمان نبود و بخش عمدهای از شور و شوق کارمان بود.
غربت این خواهرخواندگی برایم آزاردهنده است. برای آنها که سنوسالشان قد میدهد، جنایت بیسابقه اسرائیل در غزه، یادآور صبرا و شتیلا است، اما چه سود از یادی که صدایی بر نینگیزد!؟
مقصودم ورای این است که یکی دو نهاد و اداره را بخواهم کمکار جلوه دهم -چه اینکه این موضوع هم در جای خود جای بحث دارد- بلکه سوال اینجاست که چرا توان و ظرفیت فرهنگی شهر، نمیتواند در چنین مواقعی یکسو و متحد عمل کند.
امیدوارم در هر جایگاهی که هستیم، بتوانیم پاسخ باورها و اعتقاداتمان را بدهیم، اگر جز این باشد، باید شرمنده خویشتن باشیم.