لایه های زندگی

عصرآزادی آنلاین،
تابلو اثر هنرمند زنده یاد آیناز احمدزاده
نوشته: سهراب مهدی پور
جمعِ سه نفره را وسط نشانده بود و بقیه ی جمع ها را در چهارگوشه ی سالن پخش کرده بود؛ انگار که خواسته باشد تئاتر نمایش بدهد. اتفاقا همان هم شد؛ تئاتر بود. یک تئاترِ سنّتی یعنی چیزی مثل نمایش های روحوضی که قبلاً یکبار در تالارِ سنگلج دیده بود. از آن نمایش هایی که بازیگرانش ناگهان از وسطِ مردمِ تماشاگر بلند می شوند و می پرند روی صحنه و نقش ایفا می کنند. بازیگرانی که مثل مردم راه می روند و دست و بال تکان می دهند و عینهو مردم حرف می زنند. اسمشان هم اسمِ تماشاگران است؛ کُبری، اکبر، بلقیس، عذرا، سلیمان، محمود، اشکان، پیمان و همه ی اسم های دیگر.
قبلاً از استادش شنیده بود که بهترین نقش ها را مردم ایفا می کنند. می گفت: «بازیگران هر چقدر هم که توی نقش شان غرق بشن و طبیعی بازی کنن، باز هم بازیه. کُپیه، اصل نیست. اصل، زندگیه که مردم سعی می کنن با چنگ و دندون توی صحنه حفظش کنن.»
جمعی که وسط نشسته بودند، کتابی پیش شان باز بود و کودکی بالای سرِ دونفر ایستاده بود و به کتاب نگاه می کرد. در جمع های دو نفره و سه نفره ی دیگر هم جلوه هایی از زندگی را نشان داده بود. ملیکه گفت: «چند تابلو در یک تابلو کشیدی!»
ماهرو گفت: «زندگی، درهم پیچیده س، گاهی نمی شه از هم جداشون کرد، می دونی مثل پیازه، لایه لایه داره!»
ملیکه به حرف های گذشته ی ماهرو فکر کرد که از استادش نقل کرده بود:«زندگی یه پازله، مثل موزائیکه همون‌طور که گفتم لایه لایه س، نمی شه پَرپَرش کرد، پَرپَذش کنی؛ خراب می شه، از هم می پاشه!»

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.