تابلو و اسطوره

عصرآزادی انلاین

تابلو اثر زنده یاد آیناز احمدزاده
نویسنده: سهراب مهدی پور

پلنگ به روبرو بُراق شده بود و یالش سیخ ایستاده بود. مثل وقتی که شکار ببیند یا شکارچی.
ملیکه پرسید: ” کدومشه؟”
ماهرو گفت؛ ” تو چی فکر می کنی؟”
ملیکه می خواست ماهرو را به حرف بیاورد. گفت: ” پلنگی در حالِ عطسه کردن!”
تلنگری به ذهنِ ماهرو زده شد. گفت: ” استادم می گفت روزگاری شیری جانوران رو جمع کرد و نعره کشید یک ماه وقت دارید که یک گربه بدنیا بیارید، وگرنه نه من، نه شما!
یک ماه تمام شد و دستور سلطان جنگل اجرا نشد. پلنگ که دید دوستانش به خطر افتاده اند، سبیلش را خاراند که راه چاره ای پیدا کند، عطسه اش گرفت. پلنگ عطسه کرد و حیوانی مثل خودش ولی خیلی خیلی کوچک از دماغش پرید و میو میو کرد و . . .”
خطوط رضایت در صورت ملیکه دیده شده بود. گفت : ” تو قصّه هات هم قشنگن!”
ماهرو گفت: ” پشت هر تابلویی، قصّه ای خوابیده. استادم می گفت هنر، روایتِ قصّه ی زندگی ست!”

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.