هديه شوق
يدالله امينی (مفتون)
رادمرد قبيله عشق، پيرمرد كبير
پيرمرد لبخندها برای همه
اشک ها برای همه
وقت و بی وقت، كه از خيابان تاريخ می گذشت
از آن گذرگاهها
كه گذشته است از آن
سردار بزرگ
سالار بزرگ
شيخ دينمدار بزرگ
و آخر از همه، شهريار بزرگ
و اين منِ ديرسال، در عصرهای آن پاييز دور…
باري
گفتم كه پيرمرد لبخندها و اشكها
چرا كه او چهرهاي ميانه نداشت
و تفاوتها را غيورانه رصد ميكرد
لاجرم
چنين بود كه شد
تشعشع اميدها
در اين گذر از سايهروشنهاي روزگار
و خوش آمد گوي ورود ما
در جغرافياي تماميّت ايران…