زندگی، رنگ است؛ رنگارنگ!

عصرآزادی آنلاین

نویسنده: سهراب مهدی پور

تابلو اثر هنرمندِ زنده یاد آیناز احمدزاده

” برای یکبار هم که شده، می خواهم خط نباشد. . . می دانی؟ دلم می خواهد خطی در کار نباشد!”
ملیکه نمی دانست چه بگوید؟ ماهرو، میدان گرفت:” خسته شدم از خط. خط، دست و پای خیالِ آدم را می بندد. اگر اختیارم را بدهم دستشان، گیجم می کنند، آنوقت خط ها می شوند طناب و می افتند گردنم و هر جا که دلشان بخواهد مرا می کشانند. نمی خواهم آلت دستشان باشم!”
کم کم چیزهایی داشت دستگیرِ ملیکه می شد. با آنکه سال ها بود با هم حشر و نشر داشتند، اما هنوز زبانشان یکی نشده بود. ماهرو گفته بود:” وقتی زبانمان یکی می شود که دلمان یکی شود، می فهمی؟”
می فهمید. یعنی کم کم داشت می فهمید. با خود گفت: ” زبانِ هنرمندان را فهمیدن، کارِ حضرت فیل است. آخر آن ها رندند. راحت حرف نمی زنند. حرفشان را می پیچانند. نمی خواهند همه بفهمند. می خواهند فقط آن هایی که می فهمند، بفهمند. می دانی؟ نقاشی کردن که فقط خط و رنگ نیست، یک زبانه، یک دردِ دله که همه ی دنیا آن را می فهمند. حتی سرخپوستان چادرنشینِ پِرو و ماهیگیران درّه ی قره سو و عشایرِ کوچ روِ ایلِ دشمن زیاری!”
ملیکه می دید که ماهرو همانطور که خودش می گفت، خط را کنار گذاشته و با زبانش حرف می زند. یعنی دارد نقاشی می کشد. روی عسلیِ کنارِ بومش فقط تیوپ های رنگ بودند و قلم مو. مدادها را سر و ته توی کوزه ی سرگشاد گذاشته بود و گچ ها و ذغال های طراحی را هم ریخته بود توی کیسه ی زیپ دار و چپانده بود توی کشوی دِراوِر. با خود گفته بود: ” یک عمر مدادها دویده اند و ردّ پا گذاشته اند، از این ببعد بذار رنگ ها بدوند. . . رنگ ها، اشاره های نقاشند. مزه ی دهانِ نقاشند. خودِ نقاشند. گاهی خنده اند، گاهی گریه. شیرین اند، تُرش اند، گَس و تند و تلخند، شورند، مَلَس اند، حتی بی مزه اند؛ مثلِ خاک، مثل روغن کَرچَک که به ضربِ جان فرو می رود. . . ”
بعد با اعتماد به نفس تکرار کرده بود: ” در هر صورت، نشانه اند. ردّی از واقعیتند. زرد و سرخ و آبی و بنفش و سبز و سفید با هم قاطی شده اند که شادی و غم و روز و شب و بهار و زمستان و پاییز و تابستان و گرمی و سردی و کم و زیاد و گرسنگی و سیری و پستی و بلندی و در یک کلمه؛ دنیا را نشان دهند.”

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.