پرسه در عکس ها

عصرآزادی آنلاین

تابلو اثر زنده یاد آیناز احمدزاده
نویسنده: سهراب مهدی پور

ملیکه تا رسید، سرِ حرف را باز کرد. ” گوش شیطون کر، امروز خیلی سر دماغی!”
ماهرو به جای حرف، لبخندی نثار ملیکه کرد. گاهی سکوت هزار حرفِ نگفته دارد. ملیکه پرسید: ” خبری شده؟”
-” چطور مگه؟”
-” تو چشات عروسیه انگار!”
-” نه، همه چی مثل همیشه س!”
خبری نشده بود. مثل دیروز بود؛ دوباره یک روز تکراری دیگر. امّا نه، روز دیگری بود. ماهرو آلبوم عکس هایش را ورق زده بود و بال های خیالش را باز کرده بود و به دنیای کودکی پرواز کرده بود. آسمان آبی و صاف، نسیمِ ملایم و پُر از عطر گل مریم و نرگس، توپ چهل تیکه، طنابی که اسب شده بود و او سوار بر آن بالای ابرها می تاخت، صدای مادر که می گفت مواظبِ گلدان ها باش، بق بق بقوی یاکریم ها لای شاخه های درخت توتِ کنجِ حیاط . . .
یادش آمد که آن روزصبح داشت عکس های آلبومش را تماشا می کرد. رو به ملیکه گفت: ” آره از سفر دارم میام!”
– ” سفر؟ کدوم سفر؟!”
– ” سفر به شهرِ بچه گی ها که همه جاش تر و تمیز و پاک و پاکیزه س!”
ملیکه چشم هایش درخشیدند. ماهرو گفت: ” دوره ی کودکی، بهشته، هر چی از کودکی فاصله می گیریم، زندگی سخت می شه، پیچیده می شه!”
ملیکه آهی کشید و گفت: ” تو هم گاهی مثلِ من دلت برای دوران کودکی تنگ می شه؟!”
ماهرو گفت: ” دلی که برای لحظه های خوب، تنگ نشه، دل نیست؛ یه تیکه سنگه!”

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.